⭕️⭕️ میخوام یچیز مهمی رو بهتون بگم اینکه هیچکدام از نام های شخصیت های منفی داستان منظوری توشون نیست برای همین فامیلی هم براشون نمینویسم که با کسی اشتباه نشه⭕️⭕️
_______________________
برای بار بیستم توی یروز رفت اتاق لویی ، از قصد برگه هارو برای بررسی جدا جدا میبرد تا دفعات بیشتری لویی رو ببینه ، خیلی وقتا پشت در وایمیستاد و منتظر اجازه ی ورود می موند و این بهونه ی خوبی بود برای دید زدن لویی که معمولا در حال صحبت با همکارای شرکت یا تلفن بود.
لوییم از این اتفاق راضی بود اینکه موقع حرف زدن با کارمندای حوصله سربر و گوش دادن به حرفای تکراریشون برای گرفتن مرخصی و حقوق بیشتر، می تونست دزدکی نگاهی به جنگل چشمای آرامش بخش پشت در بندازه حالشو تا حدی خوب میکرد.
کندال منشی بخش B بالاخره از چونه زدن با لویی دست کشید و وقتی داشت از اتاق خارج میشد با تندی رو به هری گفت : برو کنارهری از این کارش اصلا تعجب نکرد چون از وقتی پاشو تو شرکت گذاشته بود اون دختر باهاش اینجوی برخورد میکرد.
لو : توقع داشت اونو حسابدار کنیم.
لویی چرا این حرفو زده بود خودشم نمیدونست فقط حس میکرد باید همه چیز رو درباره ی همه کس به هری بگه.
با شنیدن صدای لویی نگاهشو از کندال که داشت دور میشد گرفت و به پسر روبه روش دوخت .
لویی بعد از ماساژ دادن چشماش با پشت دست رو به هری لبخندی زد و اشاره کرد که برگه ها رو بهش بده.لو : با کارت چطوری؟
گفت درحالی که داشت متنی رو پایین یکی از کاغذا می نوشت .
هری نمیدونست چرادستپاچه شده شاید اگه ملکه الیزابت باهاش حرف میزد انقدر هول نمیکرد. با حالتی که سعی داشت استرسشو پنهان کنه رو به لویی که هنوز سرش رو برگه ها بود کرد و گفت: خوبه ، راستش عالیه البته من نباید اینو بگم نظر شما مهمه.
لبخندی زد وقتی حس کرد بدون تپق حرفشو زده.
ل : خیلی سریع کارارو یاد گرفتی و داری پیش میری واقعا کارت قابل تحسینه
لویی گفت در حالی که برگه هارو دست هری داد و بلند شد و به سمت اونطرف میز رفت ، دستشو روی گودی کمر هری گذاشت دوتاشون به سمت در رفتن.
چیزی توی دل هردوشو فریاد میزد و کمک میخواست ، میخواست که از اون زندون لعنتی آزاد شه اما هیچکس جز زندان بان صداشو نمی شنید و فعلا هر دو تا زندان بان ترجیح میدادن قفل میله ها رو باز نکنن.
جلوی در اتاق هری از هم جدا شدن و اون درحالی که کش موهاشو باز میکرد وارد اتاقش شد ،
ناخوداگاه دستی که آزاد بود رو روی گودی کمرش کشید با فکر کردن به گرمای اون دستا موهای پشت گردنش سیخ شدن و حس کرد زانوهاش میلرزن برای همین خودشو روی صندلی انداخت و به نقطه ی نامعلومی خیره شد.
از طرفی لویی به سمت بالکن شرکت رفت تا نفس بکشه ، اکسیژن شرکت برای سلول های بدنش کافی نبود سعی میکرد دستی که روی کمر هری گذاشته رو به جایی نزنه تا مبادا عطرش از بین بره.

ŞİMDİ OKUDUĞUN
My Boss[larry](completed)
Hayran Kurgu🖤اون هری نیست لویی ، میدونی که مرد تو قدش بلندتره ، میدونی که چشماش توی تاریکی میدرخشه و میدونی که موهاش فره ، موهای فری که به خاطر وُلتاژ بالای شُک عرق کردنو به پیشونیش چسبیدن هری رفته لویی و تو نمیدونی کجا؟ هری رو بستن به تخت ، درد داره ، اسمت...