لیام : شما برین خونه ما اینجاهارو جمع میکنیمروبه هری و لویی که مست کرده بودن گفت و به نایل اشاره کرد که با ماشین خودش برسونتشون ، چون با اون وضعیت هیچکدوم قابلیت رانندگی نداشتن
عروسی به بهترین شکل انجام شده بود ، از صب تا اخرشب ادامه داشت و به لطف زین خانواده ی لویی هم تونسته بودن خودشونو برسونن
مامان لویی بعد از کلی تعریف و تمجید از هری به لویی گفته بود که اگه هری رو ناراحت کنه بد میبینه
هری به زور جما رو فرستاده بود تا مامانشو بیاره و بهش گفته بود که لویی همه چیرو واسش تعریف کرده و آنه شاید یکم حق داشته که اونجوری تصمیم بگیره
بعد از یه جشن غیر منتظره اما فوق العاده حالا حدودا ۱۲ شب بود و همه رفته بودن به جز زین ، لیام ، لویی ، هری ، نایل و مستخدمایی که داشتن اونجارو جمع میکردننایل : خب دامادای عزیز بریم که دیگه فردارو نمیتونین واسه سرکار اومدن بپیچونید
هری و لویی در حالی که کمر همدیگرو گرفته بودن پشت سر نایل راه افتادن و اونجارو با تمام شلوغیاش دست زین و لیام سپردن
___________________________
ه : امروز که دیگه برنامه ای نداری ؟ چون اگه همینجوری پیش بریم کل شرکت ورشکست میشه
لو : واسه چی باید ورشکست شه ؟
ه : چون حسابدار با تجربه و مجربش حدود سه هفتس که به هیچ کاغذ اداری نگاه ننداخته
لو : اوهوع چه خودشم تحویل میگیره ، اقای با تجربه و مجرب نخیر امروز هیچ برنامه ای ندارم به جز کار کردن
دوتاشون خندیدن و لویی از پارکینگ خارج شد
________________________لویی بوسه ی کوتاهی روی لب هری گذاشت و کلیدشو توی در اتاقش چرخوند
ه : عه واس چی اینجوری میکنی ؟ همه دارن نگامون میکنن
لو : جهت یاداوری اینکه واسه منی
لبخندی زد و وارد اتاق خودش شد
هری چشاشو چرخوند و سمت اتاق خودش رفت و درو باز کرد اما با دیدن جای خالی دیوار بین اتاق خودش و لویی سر جاش خشکش زد و به لویی که از خنده دلشو گرفته بود نگاه کرد
ه : حاضرم قسم بخورم تا سه هفته پیش اینجا یه دیوار داشت
لو : وای قیافت عالی بود ، دیوار داشت ولی اونموقع بین قلب مام دیوار بود الان که دیوار قلبامون شکسته شد ، دادم این یکیرم برداشتن
ه : خو من شاید بخوام یکاری کنم تو نبینی
با شیطنت گفت در حالی که میز خودشو سمت لویی میکشید

YOU ARE READING
My Boss[larry](completed)
Fanfiction🖤اون هری نیست لویی ، میدونی که مرد تو قدش بلندتره ، میدونی که چشماش توی تاریکی میدرخشه و میدونی که موهاش فره ، موهای فری که به خاطر وُلتاژ بالای شُک عرق کردنو به پیشونیش چسبیدن هری رفته لویی و تو نمیدونی کجا؟ هری رو بستن به تخت ، درد داره ، اسمت...