Part27

82 15 0
                                    


لیام : شما برین خونه ما اینجاهارو جمع میکنیم

روبه هری و لویی که مست کرده بودن گفت و به نایل اشاره کرد که با ماشین خودش برسونتشون ، چون با اون وضعیت هیچکدوم قابلیت رانندگی نداشتن
عروسی به بهترین شکل انجام شده بود ، از صب تا اخرشب ادامه داشت و به لطف زین خانواده ی لویی هم تونسته بودن خودشونو برسونن
مامان لویی بعد از کلی تعریف و تمجید از هری به لویی گفته بود که اگه هری رو ناراحت کنه بد میبینه
هری به زور جما رو فرستاده بود تا مامانشو بیاره و بهش گفته بود که لویی همه چیرو واسش تعریف کرده و آنه شاید یکم حق داشته که اونجوری تصمیم بگیره
بعد از یه جشن غیر منتظره اما فوق العاده حالا حدودا ۱۲ شب بود و همه رفته بودن به جز زین ، لیام ، لویی ، هری ، نایل و مستخدمایی که داشتن اونجارو جمع میکردن

نایل : خب دامادای عزیز بریم که دیگه فردارو نمیتونین واسه سرکار اومدن بپیچونید

هری و لویی در حالی که کمر همدیگرو گرفته بودن پشت سر نایل راه افتادن و اونجارو با تمام شلوغیاش دست زین و لیام سپردن

___________________________

ه : امروز که دیگه برنامه ای نداری ؟ چون اگه همینجوری پیش بریم کل شرکت ورشکست میشه

لو : واسه چی باید ورشکست شه ؟

ه : چون حسابدار با تجربه و مجربش حدود سه هفتس که به هیچ کاغذ اداری نگاه ننداخته

لو : اوهوع چه خودشم تحویل میگیره ، اقای با تجربه و مجرب نخیر امروز هیچ برنامه ای ندارم به جز کار کردن

دوتاشون خندیدن و لویی از پارکینگ خارج شد
________________________

لویی بوسه ی کوتاهی روی لب هری گذاشت و کلیدشو توی در اتاقش چرخوند

ه : عه واس چی اینجوری میکنی ؟ همه دارن نگامون میکنن

لو : جهت یاداوری اینکه واسه منی

لبخندی زد و وارد اتاق خودش شد

هری چشاشو چرخوند و سمت اتاق خودش رفت و درو باز کرد اما با دیدن جای خالی دیوار بین اتاق خودش و لویی سر جاش خشکش زد و به لویی که از خنده دلشو گرفته بود نگاه کرد

ه : حاضرم قسم بخورم تا سه هفته پیش اینجا یه دیوار داشت

لو : وای قیافت عالی بود ، دیوار داشت ولی اونموقع بین قلب مام دیوار بود الان که دیوار قلبامون شکسته شد ، دادم این یکیرم برداشتن

ه : خو من شاید بخوام یکاری کنم تو نبینی

با شیطنت گفت در حالی که میز خودشو سمت لویی میکشید

My Boss[larry](completed)Where stories live. Discover now