~•10🐈‍⬛

33 13 8
                                    

🎵: Until I Found You (Acoustic Guitar)- Iqbal Gumilar
🐈‍⬛You can listen on Telegram channel :
Eunoiabook

🎵: Until I Found You (Acoustic Guitar)- Iqbal Gumilar 🐈‍⬛You can listen on Telegram channel :Eunoiabook

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

با حس سوزش شدیدی تو گلوم بیدار شدم . به زور خودم رو به دستشویی رسوندم و تمام محتویات نداشته ی معدم رو توی دستشویی خالی کردم . صورتم رو اب زدم . زیر چشمام گود شده و رنگم پریده .

خودم رو روی مبل انداختم و به ساعت نگاه کردم ساعت شش صبح بود .من حتی یادم نمیاد که کی بین گریه هام بیهوش شدم.

می شه مرگ‌ ماریا هم تاریخ انقضا داشته باشه و وقتی تاریخش تموم شد دوباره زنده شه ؟به طناب خیره شدم . من دارم با خودم چیکار می کنم ؟

فکر نمی کنم درد از دست دادنش کهنه بشه . مثل خیلی از درد های دیگه .من باید از این خونه ای که دیوار هاش بوی مرگ‌ گرفتن برم اما انگار از اینجا رفتنم من رو از ماریا جدا می کرد

باز هم خاطرات دارن به ذهنم هجوم میارن باید جلوشون رو بگیرم اما این غیر ممکنه اونا بیشتر من رو در خودشون غرق می کنن

•———————————•

Excusez-moi monsieur

(آقا ببخشید )

من صدای ماریا دنبال کردم و دیدم که اون رو به روی عموم‌سر به زیر ایستاده.

"دفعه ی آخرت باشه که انقدر با ژولیت خو می گیری تو فقط یه خدمتکاری حق نزدیک شدن به اون رو نداری !"

"عمو باهاش درست حرف بزن "
عمو دستش رو بالا برد و محکم تو گوش ماریا زد

"ژولیت عزیزم‌ از این به بعد اگه با این کلفت درست در شأنش حرف نزدی اون کتک می خوره "

ماریا رو زمین افتاده بود و گریه می کرد و با صدای ریزی می گفت آقا ببخشید

"تمومش کن !تو حق نداری اون رو بزنی "
عمو باز هم محکم زد توی گوش ماریا

"عمو نکن اون هیچ کارست تقصیر منه !"

Eunoia Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang