~•37🖤

21 10 1
                                        

🎵: Mind is a prison - Alec Benjamin
🖤You can listen on Telegram channel :
Eunoiabook

🎵: Mind is a prison - Alec Benjamin 🖤You can listen on Telegram channel :Eunoiabook

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

موهام رو گوجه ای بسته بودم و داشتم غذا ی کوچیکی برای خوردن آماده می کردم.سم گفت که فعلا این خونه امنه ولی به محض بهوش اومدن نیک باید حرف بزنیم و تصمیم بگیریم که می خوایم چیکار کنیم .

وقتی از سم پرسیدم ما کجاییم اون گفت که توی روستای کوچیک خارج شهر یه ویلا‌ اجاره کردم اما همیشه نمی تونیم این جا بمونیم باید زود جامون رو عوض کنیم. من متوجه شدم که اون دو تا شناسایی شدن و هر کسی اونارو میشناخت در خطر بود .

میا داشت با گوشی خواهرش بازی می کرد و همزمان با من حرف می زد "ژولیت شاید باورت نشه ولی من دلم برای مدرسه تنگ شده "

"منم دلم برای نقاشی هام تنگ شده "

"کی بر می گردیم؟"

"یکم دیگه ‌میشه ،مطمئن باش ،عزیزم "
از این که به یه بچه دروغ بگم بیزار بودم

"چی درست می کنی؟"

"راتاتویی "
"او کدو داره بد مزست"و صورتش در هم کشید .

سعی کردم بهش لبخند بزنم.همه چیز بهم ریخته بود و من پنهاه برده بودم به آغوش دختر بچه ی نه ساله که چیز زیادی از دنیای اطرافش نمی دونست .وقتی باهاش حرف می زدم نیاز نبود به این فکر کنم که جایی برای موندن ندارم یا اینکه کسی که دوستش داشتم یه آدمکشه و بهم دروغ گفته!

میا نه می پرسید ، نه توضیح می خواست که چرا خونه اش رو ترک  کرده و نمی تونه به مدرسه بره .اون ناخداگاه آرومم می کرد‌ چون می تونستم باهاش یه مکالمه ی عادی درباره غذا داشته باشم .

آلیس از اتاق نیک بیرون اومد  و روی مبل تک نفره گوشه ی اتاق نشست .زیر چشم هاش گود افتاده بود ،خیلی خسته به نظر می رسید . راستش دلم نمی خواست نیک رو ببینم. از دستش انقدر دلخور بودم که مطمئنم می کشتمش! اما این به این معنی نبود که نگرانش نیستم .سم کنار آلیس نشست و مشغول حرف زدن شدن .سم کلا عوض شده بود یه آدم جدی انگار می دونست که مسئولیت تقریبا همه ما الان با اونه و این ساکت و جدی اش کرده بود .سمی که من میشناختم یه پسر عشق کامپیوتر ،سرخوش و شاد بود . این ... سم نبود .

Eunoia Where stories live. Discover now