-تو حق نداری به جای من تصمیم بگیری!بس نیست؟ من خودم یه آدمم و قدرت تصمیم یری دارم!هر روز فقط به امید زنده موندن می گذره!هر لحظه دلم می برزه که اینبار که میره بازم می بینمش یا نه! اگر بلایی سرش بیاد!اگر بر نگرده چی! کافیه ! من دیگه نمی تونم!
ژولیت فر...
🎵: The remedy for the broken heart,(instrumental)-xxxTentacion ♟️ You can listen on Telegram channel : Eunoiabook
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
چشمام رو باز کردم چند بار پلک زدم تا به نور کم عادت کنم .سرم درد می کرد .دستام به یک میله ، سفت و محکم بسته شده بودن و روی دهنم یه پارچه بود که انقدر سفت بسته شده بود مطمئنم روی صورتم رد می انداخت .
یه اشتباه و یه فکر احمقانه که از روی عجله و خشم گرفته میشه می تونه زندگی ای رو نابود کنه . تصمیم هامون یه تجربه میشن ولی بعضی تجربه ها خیلی گرون تموم میشه و من اینجام در حالی که حتی نمی دونم قراره دو ساعت بعد نفس بکشم یا نه .
اینجا قصه ی پریون نیست که وقتی دارن می دزدنت شاهزاده ی رویاهات بیاد و نجاتت بده و تو هم عاشقش بشی. اره اینجا واقعیته. گرچه تلخه ولی آدم ربایی به آسونی انجام میشه . آدم ها می تونن توی کثری از ثانیه بزرگ ترین حماقت هاشون بکنن .
اینجا خلاف کار ها یادشون نمیره که طناب رو شل ببندن، اینجا اتفاقی یه رهگذر خیرخواه رد نمیشه تا زنگ بزنه به پلیس چون پلیسی در کار نیست .
اینجا شاهزاده ای وجود نداره که بیاد خودش تنهایی بندازه تو دل خطر تا نجاتت بده ...
اره این حقیقته و من دیر یا زود میمیرم . شاید از این تنهایی در بیام...دارم سعی می کنم خودم رو برای مرگ آماده کنم خدا خیلی ظالمی ...
قطره اشکی از گوشه ی چشمم ریخت روی صورتم .صدای یه نفر رو شنیدم و سعی کردم خودم رو به خواب بزنم شاید اینجوری برای زندگیم زمان بخرم.گرچه کارساز نبود اون می دونست بیدار شدم :