~•18♟️

29 11 5
                                        

🎵: Embrace Moi - Lucas Brian
♟️You can listen on Telegram channel :
Eunoiaboo

🎵: Embrace Moi - Lucas Brian♟️You can listen on Telegram channel :Eunoiaboo

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

ما را به این زمین خسته می‌آوری

رهایمان می‌کنی تا خود را به گناه بیالاییم

آن گاه می‌گذاری پشیمانی بکشیم

یک آن لغزش و یک عمر اندوه

•———————•

با لرز بدی از خواب بلند شدم. سردمه . چقدر خوابیدم ؟ یک ساعت ؟ هنوز خوابم میاد نگاهم رو از سقف گرفتم و اطراف اتاق نگاه کردم .همه جا تاریکه با این حال دیدمش و با دیدنش بغض بدی تو گلوم نقش بست .

چقدر خوبه که هست . چشمام پر از اشک شد. من لعنتی ...چیکار کردم ؟! من بهش توهین کردم اما اون اینجاست پیشمه .من لیاقتش رو ندارم . من دلم براش تنگ شده بود.

نیکولاس روی مبل توی اتاق خواب بود . باید یه پتو روش بندازم . سعی کردم‌ بلند شم که پارچه ای خیس از بالا سرم پایین‌ افتاد من تب داشتم؟ دست یخم رو سرم گذاشتم و متوجه داغی سرم شدم. خیلی داغ نبود انگار تبم فروکش کرده. پاهام رو مردد روی زمین گذاشتم و اروم رو پاهام ایستادم‌. سرم گیج رفت .تند دستم رو به تخت گرفتم تا نیفتم.

بی صدا قدم برداشتم تا نیکولاس بیدار نشه . یه پتو از توی کمد برداشتم و سمت نیک رفتم با دیدنش فهمیدم چقدر دلم براش تنگ شده بود .این یه حس عجیبه و من تاحالا حتی شبیهش رو تجربه نکردم اما واقعا از از بودنش خوشحالم.

پتو رو روش انداختم دست سردم اروم روی صورتش رفت . می خواستم باور کنم کابوس تموم شده. اروم چشماش رو باز کرد و برای چند لحظه فقط نگاهم کرد با بغض نگاهش کردم اشکم پایین ریخت ولی هیچی نگفتم . اونم نگفت انگار همه چیز تو چشم ها و اشک هام نوشته شده بود. اونم عمیق نگاهم کرد . مچ دستم گرفت و اروم منو نشوند رو پاهاش و عمیق بغلم کردم و توی موهام نفس کشید.

نمی دونم چی شد که من توی مدت کم انقدر بهش نزدیک شده بودم، برای خودمم سوال بود ! انگار می شناختمش از مدت ها قبل!

Eunoia Where stories live. Discover now