🎵: Paper crown - Alec Benjamin
🖤You can listen on Telegram channel :
Eunoiabookیک هفته گذشت .نیک حس می کرد که ازش دلگیرم ولی انگار براش انقدر اهمیت نداشتم که بخواد بیاد بگه هعی دختر چته ؟واقعا حس می کنم از یه خواب بیدار شدم .
تو این یه هفته به جز سلام ،خوبی؟خوبم! چیزی بینمون رد و بدل نشد .البته به جزعوض کردن پانسمان زخم.زخمش خیلی عمیق نبود، برخلاف مقدار خون ریزی ای که کرده بود.
پاهام رو روی میز گذاشته بودم و روی صندلی اتاق کار پیتر به چپ و راست تکون می خوردم و یه نیم دایره با چرخش صندلی می زدم"خب پیتر چکاری از دستم بر میاد ؟ "
"می خوام یه شرکت باز کنم باید شرکتی رو خودم پایه گذاری کنم که اگه بابام قصد کرد از خونه شوتم کنه بیرون حداقل تبدیل به یک گدا نشم به هر حال الان اقتصاد خونه با منه" از لحنش خندم گرفت
"راحت می تونم از بابام کمک بگیرم و کارکن ها رو از بابا بگیرم ولی می دونی قطعا وقتی پرتم کنه بیرون حتی حساب بانکیم رو می بنده "
"همه چیز درست میشه "
لبخند زد و گفت "اره میشه ...خب تو باید یه لوگو برای شرکت طراحی کنی "
"اوه چه خفن !"
"اره الان بهت می گم باید چطوری باشه بعد اینکه تو طراحی کردی می دم سم کار های کامپیوتریش رو بکنه "
تقریبا یک ساعت گذشت و ما مشغول بودیم داشت به جاهای خوبی می رسید . تقریبا طرح کلی رو انجام داده بودیم
أنت تقرأ
Eunoia
عاطفية-تو حق نداری به جای من تصمیم بگیری!بس نیست؟ من خودم یه آدمم و قدرت تصمیم یری دارم!هر روز فقط به امید زنده موندن می گذره!هر لحظه دلم می برزه که اینبار که میره بازم می بینمش یا نه! اگر بلایی سرش بیاد!اگر بر نگرده چی! کافیه ! من دیگه نمی تونم! ژولیت فر...