خلاصه ی قسمت قبل: ژولیت ربوده شده و بهش مواد مخدر تزریق میشه تابتونه.اعتراف کنه که مدرک دیگه ای دستش هست یا نه و اونو می اندازن توی حوض تا غرق بشه
🎵: Say something- a great big world
♟️You can listen on Telegram channel :
Eunoiaboo(داستان از نگاه نیک)
سم ردیاب ژولیت رو فعال کرد و از روی کامپیوتر اونو پیدا کرد یه خونه ی متروکه ۱۰۰ کیلومتر خارج شهر باید عجله می کردم نباید وقت رو از دست می دادم.
"هعی کجا میری ؟"
"میرم نجاتش بدم "
"نیک قراره ما این نبود"
"ری**م توی اون قرار باید نجاتش بدم !"
اون عصبی گفت:
"باشه! خبر مرگت کی بهم میرسه راحت شم" اون عصبی فریاد زد.می دونم جدی نمی گه پس سخت نگرفتم . واقعا هم راست میگه من مدام از هدفمون دور میشم . الان چند روزه هیچ رسیدگی بهش نشده . همه چیز خیلی استرس آور شده بود.ما خیلی راحت می تونستیم کشته بشیم!
سمت کمد سَموئل رفتم و از تو کمد کیسه مشکی ای رو برداشتم .در کیسه رو باز کردم . یه نقاب سیاه یه هودی و تفنگ و چند تا خشاب پر از گلوله توش بود . هودی سیاهم رو تنم کردم و نقابم رو زدم تفنگم رو پر کردم و توی جیبم گذاشتم .
اغتشاشگر خارجی وارد میشود !مرتیکه احمق !مال حروم خور به من میگه اغتشاشگر خارجی نمی دونم مرد سیاه پوش این دیگه چه چرتو پرتایین.
پایین رفتم تو پارکینگ . سوار گربه ی سیاه رنگم (موتورم) شدم و کلاه کاسکتم رو روی سرم گذاشتم . وقتی به این فکر می کنم که تا چه حد به ژولیت دروغ گفتم حالم از خودم بهم می خوره . هیچ چیز طوری نیست که ژولیت فکر می کنه! تنها حقیقتی که بهش گفتم اسمم بود.من نیکولاسم همین!اما از این به بعد بهش دروغ نمی گم ! فسمت می خورم!
' هندزفری تک گوشم ' رو فعال کردم ، راه افتادم و منتظر سَم شدم اون توی گوشی گفت : "بپیچ به چپ .از خیابون فلوریدای جنوبی برو پایین "
YOU ARE READING
Eunoia
Romance-تو حق نداری به جای من تصمیم بگیری!بس نیست؟ من خودم یه آدمم و قدرت تصمیم یری دارم!هر روز فقط به امید زنده موندن می گذره!هر لحظه دلم می برزه که اینبار که میره بازم می بینمش یا نه! اگر بلایی سرش بیاد!اگر بر نگرده چی! کافیه ! من دیگه نمی تونم! ژولیت فر...