-تو حق نداری به جای من تصمیم بگیری!بس نیست؟ من خودم یه آدمم و قدرت تصمیم یری دارم!هر روز فقط به امید زنده موندن می گذره!هر لحظه دلم می برزه که اینبار که میره بازم می بینمش یا نه! اگر بلایی سرش بیاد!اگر بر نگرده چی! کافیه ! من دیگه نمی تونم!
ژولیت فر...
🎵: Boy friend- Selena Gomez 🐈⬛You can listen on Telegram channel : Eunoiabook
К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.
(داستان از نگاه ژولیت)
من روی تخت نسشته بودم و به نیکولاس که روبه روم قرار داشت ،خیره بودم . اون یواشکی نگهبانا رو پیچونده بود و اومده بود داخل. منم نمی تونستم بهش بگم نیاد ...ما قرارداد بستیم. حالم از بعد از ملاقات با بابام گرفته بود،برای همین دل و دماغ حرف زدن نداشتم.
اونم انگار روز سختی داشته چون اونم مثل من به دیوار زل زده بود . سکوت دل انگیزی بود. من نیک رو نمی شناسم ولی انگار که اون می دونه کی باید حرف بزنه و کی باید سکوت کنه .
"Juliette! Ouvrez la porte! "
(ژولیت! در رو باز کنید !)
تقریبا هر دو پریدیم !من با چشم های گرد شده به نیکولاس نگاه کردم !لعنتی !من نمی تونم بگذارم ماریا بفهمه چون اون پوستم رو می کنه.