part1

14.1K 533 27
                                    

چندین بار باهاش تماس گرفت اما فقط صدای بوق توی گوشش میپیچید و در نهایت تماس پایان یافت
بارونیش رو به تن کرد و به تهیونگ که تمام مدت با نگرانی بهش خیره شده بود نگاه کرد

جیمین: جواب نمیده

تهیونگ: شاید نمیتونه حرف بزنه

جیمین: اجازه نمیدم نادیده ام بگیره

بی توجه به خونه به هم ریخته که خودش باعثش بود سوییچ بنزش رو برداشت و به طرف خروجی رفت

جیمین: باید جواب بده ته ته

نگران به جیمین نگاه میکرد و به طرفش رفت
تمام مدت در جریان رابطه اون دو بود و الان نمیتونست دوست صمیمیش رو تنها بزاره

تهیونگ: پس منم باهات میام

سر تکون داد و به همراه تهیونگ از خونه بیرون رفت
سوار ماشین شدن و بعد از استارت زدن با آخرین سرعت به طرف سالنی که میدونست اونجاست رفت
بین راه چندین بار دیگه باهاش تماس گرفت اما باز هم جوابی نگرفت

وقتی که رسیدن جلوی ساختمون پارک کرد و به طرف تهیونگ چرخید

جیمین: منتظر بمون زود برمیگردم

تهیونگ: کار احمقانه ای نکن

جیمین: نگران نباش

از ماشین پیاده شد و وارد ساختمون شد
وقتی که به نگهبانی رسید به طرف مرد میانسالی که نگهبان بود رفت

جیمین: مراسم خانواده جئون کجا برگزار میشه؟

-چه نسبتی باهاشون دارید؟

جیمین: من یکی از شاگردهاشون هستم

-طبقه سوم

جیمین: ممنونم

با عجله به طرف آسانسور رفت اما وقتی که شلوغی جلوی در آسانسور رو دید منصرف شد و از راه پله بالا رفت
بدون توجه به نگاه خیره بقیه به راهش ادامه داد
صدای پچ پچ بقیه رو میشنید که درموردش حرف میزدن

*اون کیه؟

+برای مراسم ختم لباس سفید پوشیده؟

*این بدترین توهین به خانواده عزادار هست

قدم های آرومی برمیداشت و به طرف سالن مورد نظر میرفت
وقتی که وارد سالن شد سنگینی نگاه همه رو روی خودش احساس کرد
ته هو و جویی با تاسف و دارا با عصبانیت بهش نگاه میکردن
وقتی جلوتر رفت دارا به سمتش حمله ور شد اما خواهر و برادرش مانعش شدن و این باعث شد تا بلند داد بزنه

دارا: گمشو بیرون...همه چیز تقصیر توئه...ازت متنفرم...متنفرم

اما خشم اون دختر باعث نشد که جیمین عقب نشینی کنه و فقط با پوزخند به مرد مقابلش خیره بود
پسر خواهرش رو رها کرد و کمی جلو رفت و مقابل جیمین ایستاد

Tell Me A StoryWhere stories live. Discover now