از صبح که اومده بودن شرکت حس دل آشوبه ی بدی به جونش افتاده بود و اصلا هم درک نمی کرد چرا...
نگاهی به ساعت انداخت...
چقدر دقیق...
ساعت دقیقا 12 ظهر بود و اون حس می کرد عضلاتش وحشتناک گرفته و کمرش بخاطر نشستن متوالی روی صندلی چرخدار پشت میزش یکم درد گرفته بود...
چشماشو بست و گردنش رو یکم خم کرد و به اطراف چرخوند و به دست ها و کمرش کش و قوسی داد...
با باز کردن چشماش مرد مسنی رو دید که بهش خیره شده...
از روی صندلی بلند شد و احترامی به مرد رو به روش که به نظر یکی از سهام دارا یا همچین چیزی بود گذاشت...
_"روز بخیر...به آقای جئون بگم کی می خواد...
(با جلو اومدن مرد وقفه ی یک لحظه ای بین حرفش افتاد... با پایین انداختن سرش سعی کرد جمله شو کامل کنه...)
ملاقاتشون کنه؟"
÷"هیچ کس..."
اخم متعجبی کرد و سرشو بالا آورد...
مرد با دیدن چشمای متعجبش پوزخندی زد...
÷"اومدم تو رو ببینم...کیم تهیونگ..."
با متوجه شدن منظور مرد "بله" آرومی زمزمه کرد و با اشاره دستش مرد رو به سمت مبلمانی که جونگ کوک برای استراحتش آورده بود راهنمایی کرد...
روبروی مرد نشست و به زمین خیره شد تا مرد حرفشو شروع کنه...
می تونست سنگینی نگاه مرد رو روی خودش حس کنه و اصلا از این موضوع راضی نبود اما برای رعایت ادب هم که شده نمی تونست به صورت مرد زل بزنه...
از لباسای مرد معلوم بود که فرد مهمیه و واقعا خوشحال بود با لباسایی که کوک واسش خریده میاد شرکت...
چون اینطور که تا الان متوجه شده بود قرار بود بر اساس ظاهرش قضاوت بشه...
بر اساس لباسای تنش بهش اهمیت می دادن نه شخصیتش...
و این شاید آزار دهنده ترین چیز واسش توی دنیا بود...
با شنیدن صدای مرد رشته افکارش پاره شد...
÷"انگار از کفشام خیلی خوشت اومده..."
صدای پوزخند مرد رو شنید...
اما می دونست هنوز وقتش نیست که به مرد جواب بده...
YOU ARE READING
This is my justice(KV)_1✔
Adventure[پایان یافته] [در انتظار فصل دوم] _"هنوز دوسش داری؟؟؟" +"ته...البته که...نه...من..." _"اگه دوسش داری فقط بهم بگو...با دونستنش قرار نیست ترکت کنم..." +"پس...چکار میکنی؟؟؟" _"میفهمم بودنم یه تاریخ انقضا داره..." +"فقط با مرگت میتونی بری ته...فقط با مر...