After story

398 58 4
                                    

فلش بک :

روزی که جونگ کوک حالش بد شد :

تهیونگ جلوی در اتاق ایستاد و از پنجره به داخل اتاق نگاه کرد...

با دیدن دکتر و پرستارهایی که دور پسر رو گرفتن و هر کدوم مشغول انجام کاری هستن حدس زد که جونگ کوک باید به هوش اومده باشه...

-کیم تهیونگ!؟

با شنیدن صدای آشنایی چشم هاش رو بست برگشت...

دکتر چویی با لبخند به پسر نگاه کرد...

-حالت چطوره پسر؟

_خوبم دکتر...

-مشخصه که بهتری... این جا چیکار می کنی؟ فکر می کردم از بیمارستان خوشت نمیاد...

_یکی از دوستام اینجاست...

دکتر نگاهی به داخل اتاق انداخت و لبخندی زد...

-آره این پسر کل بیمارستان رو ترسوند...

مرد با دیدن ابروهای بالا رفته ی تهیونگ ادامه داد...

-انگار آدم مهمیه... چون کل بیمارستان دست به دعا شده بودن که وضعیتش وخیم نشه...

_و الان؟

تهیونگ استرس داشت...

واقعا امیدوار بود اتفاقی برای جونگ کوک نیوفتاده باشه...

-یه حمله ی عصبی بوده... یکم بهش فشار اومده... شانس آوردیم که پسری که باهاش بوده زود خبرمون کرده... انگار نزدیک به حمله ی قلبی بوده...

لبش رو گزید و از پشت شیشه به جونگ کوک نگاه کرد...

کاملا مشخص بود که پسر گیجه و هنوز کامل هوشیار نشده بود...

_به نظرتون خطر رفع شده؟

-باید منتظر جواب دکترش باشیم... اما...

با شنیدن این حرف تهیونگ سمت مرد برگشت...

-انگار این پسر واسه ی تو هم خیلی مهمه...

دکتر با لبخند و موشکافانه گفت و تهیونگ لبخند بی جونی زد...

_آره اون واسم خیلی مهمه...

زمزمه کرد اما دکتر شنید...

-تهیونگ... اگه الان امیدی به این زندگی داری بهتر نیست به حرفام گوش بدی؟ حداقل درباره ش فکر کن...

تهیونگ آهی کشید و سرش رو تکون داد...

_بهش فکر می کنم... اما الان نه... فعلا چیزای زیادی توی زندگیم وجود داره که ذهن و زندگیم رو مشغول کردن... شاید بعد از تموم شدن مشکلاتم بهش فکرکنم...

-شاید وقتی بهش فکر می کنی دیر شده باشه پسرم...

دکتر گفت و بعد از زدن ضربه ای به شونه ی پسر _به منظور همدردی_ از اون جا دور شد...

This is my justice(KV)_1✔Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon