با عصبانیت وارد اتاق همسرش شد...
_"چرا بهم نگفتی؟هان؟"
یونگی متعجب به جیمین نگاه کرد...
اخمی از عصبانیتش که حتی نمی دونست واسه چیه کرد...
+"چی رو باید می گفتم؟"
_"مدرک تحصیلی اون پرستار احمق..."
+"تو که نمی خواستی تو این مسائل دخالت کنی... بارها خواستم بگم بهت ولی مدام با
"به من چه... هرچی می خواد باشه... الان حوصله ندارم..."
ساکتم می کردی... حالا چی شده؟"
_"اون عوضی لیسانس روانشناسی داره یونگ... می فهمی؟کوک به عنوان دستیارش آوردتش شرکت... درست بیخ گوشمون... اگه بابا بفهمه اون عوضی زنده ست کارمون تمومه... می فهمی؟می فهمی اینو؟"
جیمین داد می زد و جملاتشو بیان می کرد...
یونگی با خونسردی از جاش بلند شد...
سمت جیمین رفت و اونو مجبور به نشستن روی مبل تو دفتر کارش کرد...
لیوان آبی از روی میز واسش ریخت...
+"جیمینا... آروم باش... باشه؟قرار نیست کارمون تموم شه... جیمین تو 5 ساله داری براش تلاش می کنی... خب؟قرار نیست یه شبه چیزی که ساختی رو از دست بدی..."
جیمین به چشمای آروم و مطمئن یونگی خیره شد...
این ایده همسرش بود اما می دونست پدرش همچین نظری نداره...
اما آرامش چشمای یونگی باعث آروم شدنش می شد...
نفسی بیرون داد و خودشو تو بغل همسرش رها کرد...
خیلی وقت بود که احساسات بینشون کم شده بود ولی از وقتی می هی رفته بود دوباره انگار به هم برگشته بودن...
یونگی آروم سر پسر تو بغلش رو نوازش کرد و عطر تنش رو نفس کشید...
مطمئن بود حضور تهیونگ به تنهایی نمی تونه باعث بشه جیمین انقدر عصبی باشه...
+"مطمئنی اتفاق دیگه ای نیوفتاده!؟"
جیمین کمی مکث کرد و بعد به حرف اومد...
_"واسه کوک یه دستیار پیدا کرده بودیم که کاراشو گزارش بده و مانع پیشرفتش بشه اما... با اومدن تهیونگ اوضاع بهم ریخت... اون تو تیم کوکه و مطمئنم بهش خیانت نمی کنه... برنامه هام درست پیش نرفت یونگ... امشب باید برم پیش پدر چون بازم واسم مأموریت داره و خوب می دونی چقدر از مأموریت هاش بدم میاد..."
ESTÁS LEYENDO
This is my justice(KV)_1✔
Aventura[پایان یافته] [در انتظار فصل دوم] _"هنوز دوسش داری؟؟؟" +"ته...البته که...نه...من..." _"اگه دوسش داری فقط بهم بگو...با دونستنش قرار نیست ترکت کنم..." +"پس...چکار میکنی؟؟؟" _"میفهمم بودنم یه تاریخ انقضا داره..." +"فقط با مرگت میتونی بری ته...فقط با مر...