داشت لذت واقعی رو تجربه می کرد...
لذت واقعی توجه...
کوک دستشو دور عضو پسر تو بغلش حلقه کرد و شروع به مالشش کرد...
چند لحظه بعد با ناله ای که تو دهنش خفه شد فهمید کارش خوب بوده و پسر لذت برده...
ازش جدا شد و روی لباش زمزمه کرد...
+"خوبی؟"
_"الان عالیم...کوک...عالیم..."
و دوباره بغضش ترکید...
جونگ کوک محکم تو بغل کشیدش...
روی موهاشو نوازش می کرد تا آروم بشه...
تهیونگ آروم می شد اما چند لحظه بعد دوباره می زد زیر گریه...
حدود 2 ساعت تو همون حالت بودن...
بالاخره تهیونگ یکم آروم شده بود...
بعد از دوش گرفتن و پوشیدن حوله هاشون اومدن بیرون...
تهیونگ رو روی صندلی نشوند و همونطور که لباسا رو انتخاب می کرد پرسید...
+"ته... طرحارو نگاه کردی؟"
می خواست سرشو گرم کنه...
_"اممم... آره..."
+"هیچ کدوم نظرتو جلب نکرد؟"
_"من از نظر مشتری به طرحا نگاه کردم..."
+"خب؟"
_"به نظرم یه مشکل اساسی تو همشون هست..."
+"ته... تو که می دونی این اولین پروژه طراحی منه... پس می خوام بی نقص باشه... پس هر مشکلی بود رو باید بیان کنی... خب مشکل چی بود؟"
_"اونا به شخصیت مشتریا نمی اومد..."
+"منظورت دقیقا از شخصیت مشتری چیه؟"
تهیونگ پوف کلافه ای کشید...
_"ببین کوک... اونا سخت گیر و بهونه گیرن... هیچ گونه محبتی بین اون زوج نبود... اونا گفتن باهم به توافق رسیدن تم خونه شون مشکی و خاکستری تیره با رگه های طلایی باشه... نمی خوان هیچ چیزی از محیط خارج باشه و طوری دیزاین می خوان که انگار همه چیز باید اونجا می بوده... اینکه یه زوج کلمه توافق رو بیاره یعنی طلاق عاطفی... یعنی ازدواج زوری... این سخت گیری و بهونه گیری هم از همین میاد... من طراحی بلد نیستم اما یه چیزایی تصور کردم که مطمئنم عاشقش می شن... ولی... هیچ کدوم از اونایی که من دیدم حتی به چیزی که اونا می خوان نزدیکم نیست..."
ŞİMDİ OKUDUĞUN
This is my justice(KV)_1✔
Macera[پایان یافته] [در انتظار فصل دوم] _"هنوز دوسش داری؟؟؟" +"ته...البته که...نه...من..." _"اگه دوسش داری فقط بهم بگو...با دونستنش قرار نیست ترکت کنم..." +"پس...چکار میکنی؟؟؟" _"میفهمم بودنم یه تاریخ انقضا داره..." +"فقط با مرگت میتونی بری ته...فقط با مر...