_"شاید چون بعد از این که کارامو انجام می دم دیگه بهم نیاز نداری...البته اگه دوباره کارت گیر نیوفته..."
جیمین گفت و نیشخندی به صورت زن که انگار از حرفاش راضی نبود زد...
می دونست برای چی باهاش تماس گرفته...
اما قرار نبود زن هم بفهمه که اون می دونه...
نه همین اول تماس...
جیمین از بازی کردن با اون زن خوشش میومد...
البته اگه اعصابش اجازه می داد...
+"می دونی که واسه چی باهات تماس گرفتم... درسته؟"
_"احتمالا یه کار دیگه می خواین واستون انجام بدم... درسته؟"
+"درسته... راجب پسری که الان تو تخت جونگ کوکه... چی می دونی؟"
قرار نبود جیمین تمام چیزی که می دونه رو همین اول به زن رو به روش بگه...
+"اینجا تو خونه ما کار می کرد... پرستار بچه بود... از می هی مراقبت می کرد... ولی الان استعفا داده... تو شرکت دیدمش... دست راست و همه کاره کوک شده... خیلی هم بهش وفا داره..."
لبخند تلخی از یادآوری سیلیِ توی شرکت روی لباش اومد...
اون پسر زیادی با تفکراتش فرق داشت...
برادرش تمام عمرشو زیر پسرا و مردای دیگه گذرونده بود اما از نحوه برخوردش مشخص بود تمام اون رابطه ها به زور و اجبار و بدون رضایت خودش انجام شده...
مثل خودش که تو زیر زمین مدرسه بدون پرسیدن نظرش بوسیده بودش و مجبورش کرده بود واسش ساک بزنه...چطور می تونست قیافه معصوم اون زمانای پسرو فراموش کنه...
اون موقع می دونست اون برادرشه...
اما از دبیرستان دیگه ندیدش...
چون فکر می کرد اون تو تصادف کشته شده...
تو مدرسه فقط باید به صندلیِ خالیش و عکسی که روش گذاشته بودن نگاه می کرد...
بد تر از همه بی تفاوتی بقیه نسبت به مرگش بود...
کسی جز معلما واسه مرگش ناراحت نبود...
YOU ARE READING
This is my justice(KV)_1✔
Adventure[پایان یافته] [در انتظار فصل دوم] _"هنوز دوسش داری؟؟؟" +"ته...البته که...نه...من..." _"اگه دوسش داری فقط بهم بگو...با دونستنش قرار نیست ترکت کنم..." +"پس...چکار میکنی؟؟؟" _"میفهمم بودنم یه تاریخ انقضا داره..." +"فقط با مرگت میتونی بری ته...فقط با مر...