🔴PART '31'🔵

360 66 11
                                    

روز خسته کننده ای بود...

هر سه شون خسته تر از اونی بودن که با وجود هوسوک سر میز هیچ حرفی نزدن...

می هی سر میز چرت می زد و تهیونگ فقط خیره به نقطه نامعلومی از میز قاشق رو بین دهنش و ظرف سوپ رد و بدل می کرد...

هوسوک به این سکوت عادت کرده بود و حقیقتا چیزی برای گفتن نداشت...

و جونگ کوک واقعا از این همه سکوت متنفر بود...

کل زندگیش توی یه سکوت خاصی خلاصه می شد...

سکوتی که حتی توی شلوغ ترین جمع ها هم براش وجود داشت...

ولی این سکوت آزاردهنده ترین نوعش بود...

بعد از شام توی تخت خوابیده بودن...

تهیونگ توی بغلش بود اما می دونست که بیداره و داره به اتفاقی که امروز افتاده فکر می کنه...

مثل کل روز...

+"فقط حستو بگو و خلاص شو..."

_"چی می خوای بشنوی!؟چرا می خوای بشنوی!؟"

+"می خوام حرفاتو بشنوم... چه حرفای قلبت... چه حرفای مغزت... می خوام بشنوم چون دوست دارم... چون می دونم الان هرچقدر از بیرون آرومی... از درون طوفانی... می خوام آرومت کنم... همون طور که تو منو آروم می کنی..."

تهیونگ لبخندی زد و سرش رو آورد بالا و به صورت جونگ کوک نگاه کرد...

چشمای اشکیش که با لبخند رو لبش تضاد ایجاد کرده بودن نشون از حال بدش بود...

_"مثل قبلا واسم نرگس میاری!؟درسته الان مادرم زنده نیست اما قول می دم بازم گلاتو قبول کنم..."

با این حرفش جونگ کوک خشکش زد...

یعنی تهیونگ همون پسری بود که توی سوپر مارکت کار می کرد!؟

با تعجب و بهت بهش نگاه کرد...

اونا هر دو توی یه مدرسه بودن...

+"اما... بهم گفتن که..."

مطمئن بود زدن اون حرف باعث می شه دل پسر بشکنه...

_"بهت گفتن من مُردم!؟خب من تا مرز مرگ رفتم اما کسی که واقعا مرد من نبودم... مادرم بود... اون شب مادرمو از دست دادم... اما یادمه بهم گفت برم... از اون خونه برم و طوری محو بشم انگار واقعا مردم... انگار واقعا جیمین منو کشته... و هیچ وقت دنبال پدرم نگردم... چون نمی خواست منم مثل اون بشم... دردناکه... من باعث مرگش شدم..."

This is my justice(KV)_1✔Where stories live. Discover now