توی ماشین سکوت برقرار بود...
تهیونگ سرشو به پنجره تکیه داده بود و سعی می کرد تا رسیدن به خونه بیدار بمونه...
البته باید یه چیزی هم می خورد...
کوک به این فکر می کرد فردا اولین کارش باید چک کردن دوربین اتاق تهیونگ باشه تا مطمئن بشه جیمین کاری با پسر نکرده باشه...
با صدای می هی سکوت ماشین شکست...
×"کوکی اوپا... صبح گفتی چون دیر اومدین برام جبران می کنین... الان واسم جبران نمی کنی؟"
کوک خندید و از آینه به دختر دلخور خیره شد...
+"اگه بخوام جبران کنم تهیونگ اوپات همینجا خواب میره وروجک... ولی مطمئن باش جبران می کنم... قول میدم..."
پشت چراغ قرمز وایساد و می هی از فرصت استفاده کرد و سریع انگشتشو جلو آورد...
×"تا سبز نشده با انگشتت قول بده..."
کوک سریع انگشتشو تو انگشت کوچیک دختر حلقه کرد و می هی ذوق زده برگشت سرِ جاش...
با رسیدن به عمارت هر سه شام خوردن و کوک بابت وعده های نیمه شب تهیونگ به یونهی توضیح داد...
یونهی هم اعلام کرد که امروز وسایل می هی رو آوردن و چیدن...
می هی بعد از دیدن اتاقش کلی ذوق کرده بود و کوک رو بوسه بارون کرده بود...
در نهایت همه به قصد خواب به اتاقا رفتن...
اما کوک به قصد اذیت کردن تهیونگ توی اتاق رفت...
درو قفل کرد تا کسی نیاد...
واقعا از اینکه یهو می هی بیاد تو اتاق وحشت داشت...
به تهیونگی که روی پتو دراز کشیده بود و چشماشو به سقف دوخته بود و نفس نفس میزد خیره شد...
می دونست چی شده...
اون پسر سر میز شام یهو قرمز شده بود و دلیلشم خودش بود...
با یادآوری شیطنتش پوزخند بدجنسی زد...
[فلش بک : سر میز شام]
روبروش نشسته بود و زیر چشمی بهش نگاه می کرد که چجوری با عجله غذاشو می خورد تا بره و بخوابه...
با فکری که به ذهنش رسید تو دلش پوزخند شیطانی زد...
پاشو بالا آورد و از اونجایی که کامل صندلی رو جلو کشیده بودن پاش بهش رسید...
VOCÊ ESTÁ LENDO
This is my justice(KV)_1✔
Aventura[پایان یافته] [در انتظار فصل دوم] _"هنوز دوسش داری؟؟؟" +"ته...البته که...نه...من..." _"اگه دوسش داری فقط بهم بگو...با دونستنش قرار نیست ترکت کنم..." +"پس...چکار میکنی؟؟؟" _"میفهمم بودنم یه تاریخ انقضا داره..." +"فقط با مرگت میتونی بری ته...فقط با مر...