🔞🔞🔞🔞🔞
پسرو به دیوار کوبید و شروع کرد به بوسیدن و از زیر لباس پوستشو لمس کردن...
تهیونگ ناله میکرد و پیچ میخورد...
نمیتونست دردی که تو پایین تنه ش هستو تحمل کنه...
کوک با لمساش داشت دیوونه اش میکرد...
همونجور که شلوارش پاش بود دکمه و زیپشو باز کرد و دستشو به عضوش رسوند و شروع به لمس خودش کرد...
کوک با فهمیدن اینکه تهیونگ انقدر بی طاقت شده که داره خودشو لمس میکنه فوری دستشو از توی شلوارش بیرون آورد و با اخم به اعتراضی که به صورت ناله بیرون اومد نگاه کرد...
صورت پسر خیس عرق بود و نفساش تند...
گونه های قرمز و چشمای بسته...
+"حق نداری خودتو لمس کنی...فهمیدی؟"
_"کوک...دارم دیوونه...میشم...لطفا...بهش نیاز دارم..."
کوک بوسه سطحی رو لباش گذاشت و دستشو سمت شلوارش برد و با لباس زیرش پایین کشید و ناله تهیونگ در اومد...
خواست بهش نگاه کنه که تهیونگ چونه شو گرفت و به چشماش خیره شد...
_"نگام نکن...هرکاری میکنی نمیخوام نگام کنی...باشه؟"
کوک از تعجب حرف پسر ابروهاشو بالا انداخت...
پوزخند شیطونی زد...
+"نگران چی هستی بیبی بوی...من از این سفت تر نمیشم نترس..."
تهیونگ خنده بی جونی کرد و تصمیم گرفت نوع دیگه ای کوک رو از نگاه به بدنش منصرف کنه...
لباشونو به هم رسوند و دست کوک رو گرفت و به عضوش نزدیک کرد...
با برخورد دست کوک به عضوش ناله ای کرد که تو دهن پسر خفه شد...
جونگ کوک اما کارشو خوب انجام میداد و باعث میشد پسر از لذت نفس کم بیاره...
تصمیم گرفته بود به نظرش احترام بذاره و بهش نگاه نکنه...
بعد از چند لحظه ناخونای تهیونگ محکم تو بازوش فرو رفتن و تو دستاش ارضا شد...
ناخواسته به دستاش نگاه کرد و پاهای تهیونگ رو دید...
اینکه چقدر الان شهوتش قوی تر شده و میخواد اون پاها رو دور کمرش حلقه کنه و خودشو توش بکوبه رو نمیتونست انکار کنه...
انگار تهیونگ میدونست قراره چه اتفاقی واسه مغزش بیوفته...
_"گفتم نگاه نکن...میخوای منم تو رو راحت کنم؟"
کوک با تعجب و خجالت سرشو بالا آورد و تصمیم گرفت خودشو به دست تهیونگ بده...
تهیونگ با فهمیدن اینکه کوک موافقت کرده سریع دکمه و زیپ شلوار بیرونیشو باز کرد و اونو از پاش بیرون آورد و پسر و به دیوار کوبوند...
YOU ARE READING
This is my justice(KV)_1✔
Adventure[پایان یافته] [در انتظار فصل دوم] _"هنوز دوسش داری؟؟؟" +"ته...البته که...نه...من..." _"اگه دوسش داری فقط بهم بگو...با دونستنش قرار نیست ترکت کنم..." +"پس...چکار میکنی؟؟؟" _"میفهمم بودنم یه تاریخ انقضا داره..." +"فقط با مرگت میتونی بری ته...فقط با مر...