سریع تهیونگ رو تو بغل گرفت...
فهمیده بود تهیونگ دیگه انرژی نداره...
+"خوبی عزیزم؟"
_"آره...یکم ضعف دارم...خوب میشم...متاسفم که لذَ..."
حرفش با حرف کوک نصفه موند...
+"عالی بود ته...خب؟از لحظه ای که اومدیم تو اتاق...از اونموقع تا الان دارم لذت میبرم..."
ته همونطور که سرش درست روی قلب جونگ کوک بود و تعداد ضربان قلبشو میشمرد لبخند بی جونی زد...
+"خیلیم لذت بردم... همینکه دیدم انقدر از کیس مارکام لذت بردی که ارضا شدی... همینکه دیدم به فکرمی که لذت ببرم... همینکه دیدم منو مال خودت میدونی که مارکم کنی... همینکه حتی وقتی دیگه نایی واسه ادامه نداشتی بازم اعتراض کردی... حتی نمیتونی بفهمی برای هرکدوم از اینا چه لذتی رو تو دلم حس کردم... همون حسِ... مهم بودن... اینکه یکی هست که... لذت منم واسش مهم باشه... خیلی خوبه که هستی ته... خیلی خوبه..."
تهیونگ داشت خواب میرفت اما میفهمید کوک چی میگه...
لبخندی زد و سرشو بالا آورد...
_"کوک...برای منم خیلی خوبه که هستی...اما من خیلی خسته ام...الان خواب میرم..."
جونگ کوک خنده ای کرد و بازوهای تهیونگ رو گرفت و آروم باهم بلند شدن...
تهیونگ بی حال بود و کوک میدونست امروز قراره لنگ بزنه...
درپوش چاه وان رو برداشت تا آبش تخلیه بشه و باهم زیر دوش رفتن...
بعد از دوش گرفتن تهیونگ با کمک کوک بیرون اومد...
روی تخت ولو شد...
پاهاش پایین تخت آویزون بود...
کوک برای تهیونگ لباس آماده کرد و کنارش نشست...
تا خواست گره حوله تنپوشش رو باز کنه در باز شد...
برگشت و با نگاه برزخیش به دختری که تو درگاه خشک شده بود نگاه کرد...
یونهی هیچوقت فکر نمیکرد همچین صحنه ای رو ببینه...
اونم از دوتا پسر...
هرچند میدونست اربابش گیه و تمایلی به دخترا نداره ولی...
اون پسر چرا هیچ تکونی نمیخورد؟
چرا هیچ واکنشی نشون نمیداد؟
BINABASA MO ANG
This is my justice(KV)_1✔
Adventure[پایان یافته] [در انتظار فصل دوم] _"هنوز دوسش داری؟؟؟" +"ته...البته که...نه...من..." _"اگه دوسش داری فقط بهم بگو...با دونستنش قرار نیست ترکت کنم..." +"پس...چکار میکنی؟؟؟" _"میفهمم بودنم یه تاریخ انقضا داره..." +"فقط با مرگت میتونی بری ته...فقط با مر...