۲۵

1K 295 32
                                    

وقتی بکهیون از خواب بلند شد و دید ۷۵۱ تماس از دست رفته داره، شوکه شد و این به سردرد و گیجی و حالت تهوعش اضافه کرد.

با خودش فکر کرد مستی چیز خیلی بدیه و حتما واسه همینه که توی بعضی مذهبها خوردن الکل حرامه.

اتفاقات دیشب مث یه خواب مبهم به ذهنش می اومدن.
بوسه ی چانیول و سوزی... عصبانیتش.‌.. رفتن خونه ی چانیول...دعواش؟! با چانیول سر سوزی... گیجی و منگی توی کوچه ها... سردرد... کیونگسو که اومد از بار جمعش کرد...

دوباره از لای چشمای نیمه بازش به گوشی و نوتیف ۷۵۱ میسکال نگاه کرد.

یعنی چانیول اونقدر عاشقش شده که دیشب، تا خود صبح نتونسته بخوابه و بهش زنگ زده؟

حتما دنبالش هم رفته ولی نتونسته پیداش کنه..

حتما حتی تا خونه اش رفته و وقتی دیده بکهیون خونه نیست کلی نگران شده.

اوکی..‌. اون پسر داره نشون می ده تو عشقش ثابت قدمه
ولی بکهیون با خودش عهد کرد تا قضیه ی سوزی کاملا روشن نشده، عن خودشم به چانیول نده، چه برسه به قلب پاکش!

صفحه قفل گوشی رو باز کرد و با هجوم پیام ها و تماس های از دست رفته، واسه یه لحظه گوشی اش هنگ کرد.

همونطوری که باسنش رو می خاروند (می گن وقتی باسنت می خاره یه سفر در پیش داری!)
روی آخرین پیام زد.
#کای: (بکهیون چه گهی خوردی؟)

جانم؟ این چشه؟

و پیامهای بعدی باعث شد چشمای پف کرده اش اندازه ی تخم مرغ باز بشن.

#کریس: بکهیون این راسته؟ لینک
#کریس:بکهیون این راسته؟ لینک
کریس ۵۷ بار این پیام تکراری رو فرستاده بود‌.

و یعالمه پیام دیگه از برادرش، پدر و مادرش، شیومین، کای، و حتی جونمیون داشت.

یعنی دیشب تو مستی چه غلطی کرده بود؟

آب دهنش رو بسختی قورت داد و دست لرزونش رو گذاشت روی لینک و وارد یوتیوب شد.

(خبرنگار اخراجی شبکه ی کی بی اس، امگا از آب در آمد.)
تیتر فیلم خیلی وحشتناک بود و فیلمی که پخش می شد ازونم ترسناک تر بود.

بکهیون مث مستها توی شهر می گشت و خودشو به مردم می مالوند.
عده ی زیادی از آلفاها دورش جمع بودن و دستمالی اش می کردن و اونم با خنده های یه وری و عشوه های خرکی جوابشونو می داد.

این فیلم حدود ۷ دقیقه بود و تا جایی ادامه داشت که اون خودشو رسوند به یه کیوسک عکاسی و رفت توش.

فیلم همینجا تموم شده بود ولی همه چی واضح بود.

با وحشت گوشی رو پرت کرد روی میز و پاهاشو تو بغلش گرفت.

حالا کم کم داشت یادش می اومد.. اون مست نبود‌.‌.. هیت بود.
مامان چانیول و سوزنهای کذایی اش و حس ناامیدی دیوانه وارش وقتی چانیول گذاشت توی اون حال از خونشون بره، یادش اومد.

گرچه چیزی که توی حافظه اش بود به فاجعه باری فیلم نبود.. ولی قاعدتا اعتبار فیلم بیشتره و قطعا چیزی که به سر بکهیون اومده، همین بود.

اگه اون بیون بکهیون نبود و مردم نمی شناختنش... اگه لباسهای شیک و مرتب تنش نبود... اگه مرد نبود و حضور یه مرد امگای توی هیت، واسه مردم عجیب نبود... احتمالا این فیلم تبدیل می شد به یه پورن زنده.

سر و صدای کیونگسو که انگار داشت با یکی دعوا می کرد از توی آشپزخونه می اومد.
احتمالا داشت براش صبحانه درست می کرد (عملا ناهار، چون ساعت ۲ بعد از ظهر بود_ و یه جوری کاسه قابلمه ها رو به هم می کوبوند انگار که می خواد انتقام مرگ امپراطور رو ازشون بگیره.)

بی هیچ شکی، کیونگسو از همه چی خبر داشت.

کریس هم می دونست.

همسایه ی منحرفش آقای کیم هم می دونست.(عمرا بتونه دوباره به اون خونه برگرده)

و
چانیول هم می دونست.

با استرس بیشتر واسه دیدن واکنش چانیول، پیام ها رو چک کرد و میسکالها رو مرور کرد.

حتی یک پیام،
و حتی یه میسکال...
چانیول باهاش تماس نگرفته بود.

سرشو زیر پتو برد و این بار با عمق وجودش، بدبختی رو احساس کرد.

گریه چیزی بود که واسه این جور مواقع اختراع شده بود.

Don't let me down Where stories live. Discover now