چی بیشتر از بی محلی می تونه باعث بشه تو حس بدی نسبت به خودت داشته باشی؟
اونم کسی که با التماس ازت آویزون شده و خواسته باهاش قرار بزاری...
اونم وقتی دقیقا از فردای روزی که بهت اعتراف کرده، دیگه نبینیش..
حیف طراوت و جوونی اش که به پای این آدم بی احساس هدر شد! (ترجمه=حیف اون شب اول که بدو بدو خودش رو رسوند خونه و با یاد چانیول تا صبح جق زد!)
بکهیون دلش می خواد یه مشت محکم بکوبونه توی صورت پارک چانیول و همه چی رو باهاش تموم کنه.
( و چون اصلا چیزی شروع نشده که بخواد تموم کنه، پس نمی تونه اینکار رو کنه!)البته اگر منصف باشیم،
نمیشه گفت چانیول به بکهیون بی محلی می کنه. در واقع اون انگار اصلا بکهیون رو نمی بینه.
نه که انگار... اون (واقعا) بکهیون رو نمی بینه.و اینطوری هم نیست که بکهیون بره دیدنش و چانیول ازش فرار کنه.
بیشتر اینطوریه که سر بکهیون خیلی خیلی شلوغه. و اونها هیچ فرصتی برای دیدن هم ندارن.
بر خلاف کار راحت بکهیون توی مجری گری که نهایت فشار وارده روش، مطالعه ی طرح برنامه ها یا یه سری مطالعات فرعی واسه اطلاعات عمومی در مورد مهمونای برنامه اش بود،
حالا اون هر روز باید با تیم سیار بره بیرون و به عضلات نرمولک دست و پاش فشار بیاره و صورت نازنینش رو زیر تیغ آفتاب خراب کنه.
( داره زر می زنه...بیشتر برنامه هاشون توی فضای سربسته است!)و معمولا کارشون تا آخر شب طول می کشه.
و بکهیون خیلی هنر کنه لش خسته شو می رسونه آپارتمانش و تا فردا غش می کنه.و باور کنین اینطوری نیست که بکهیون عمدا نخواهد اونو ببینه چون می ترسه امگا بودنش لو بره و چانیول رم کنه!
(و اینطور نیست که نقشه ی اصلی اش این باشه که کم کم اون پسر رو اسیر جادوی عشق خودش کنه و بعد که ازش مطمئن شد خودشو بندازه تو دامنش.)
ولی بالاخره که خوب!
این توجیح نمیشه که پارک چانیول باهاش تماس نگیره!
حالا نه این که بکهیون توقعش زیاد باشه و تماس تصویری و بوس و فلان و اینا بخواد...
حتی تماس صوتی نه... بابا یه اسمس ناقابل که حقشه!بدون هیچ تماسی چطور ممکنه تو بتونی یکیو مسحور خودت کنی و گولش بزنی؟؟
بکهیون حس یه فریب خورده رو داره.
نکنه پارک چانیول اون شب می خواست یجوری باهاش بازی کنه تا حواس خودشو از تاریکی پرت کنه؟!
نکنه اون شب ازش سوء استفاده ی ابزاری شده و بکهیون از این مساله مهم غافل بوده؟
نکنه چانیول اصلنم از بکهیون خوشش نمیاد؟
بکهیون مجبوره با شرمساری برای بار پنجاه و هفتم تاکید کنه که ازون تایپا نیس که بقیه کشته مرده اش باشن... ولی آخه اینکه یکی اعتراف کنه و بعد بره به امون خدا واقعا زیاده رویه!یا شایدم..
اون باید به چانیول زنگ بزنه؟
بله! درستشم همینه.
شما فک کن یه کار اداری داری، باید صد باز زنگ بزنی به مسئول اداره تا سلامتو علیک کنه و بتونی سوالتو بپرسی... اینم مث همونه دیگه. حالا صد بار نه، یبار که واجبه.و قطعا اون باید به پارک چانیول زنگ بزنه و تکلیف زندگی شو مشخص کنه!
همین امشب!بکهیون سیمهای سنگین سیاه رو جمع کرد و چپوندشون توی جعبه.
جونمیون اون ور داشت با کارگردان صحبت می کرد و یا عملا دعوا! چون سر یه چیزی که بکهیون نمی دونه چیه به توافق نرسیده بودن.کار امروز واقعا سخت بود و اونا مجبور شدن دوتا آیدل خودشیفته رو که قرار بود یه روز با هم زندگی کنن، تحمل کنن.
هر دوتای اونا آلفا بودن و مث سگ در حال گرفتن پاچه ی همدیگه. و واقعا برای گرفتن هر شات همه رو عذاب دادن.
بکهیون درک نمی کنه چرا این شیپ کاملا عادی و مورد قبوله، ولی شیپ با امگای مرد اینقدر منفور و زشتبه نظر می رسه.
واقعا مردم به چی فکر میکنن؟
میشه بخاطر یه سری دلایل واهی، یه بخش بزرگ از جامعه رو نادیده گرفت؟
انصاف و عدالت هیچ معنایی ندارن؟بکهیون آهی کشید و جعبه رو کشون کشون گوشه ی دیوار رسوند تا از زیر دست و پا جمع شه که بعد دعوای جونمیون و اون یاروی دیگه ببرنش تو ون.
هنوز کمرشو صاف نکرده بود که گوشی اش دینگ صدا داد و با دیدن فرستنده ی اسمس، گوشه ی لبش بالا رفت.
حس می کرد تمام خستگی امروزش از تنش در شده.پسر نازنینم!
بالاخره بهم اسمس زدی!
YOU ARE READING
Don't let me down
Fanfictionرازها، گاهی اوقات ویرانگر تر از چیزی هستند که به نظر میان. #امگاورس #چانبک #سهبک #فلاف #انگست #هپی_اند