لی روی کاناپه نشسته بود و پاهاشو تو خودش جمع کرده بود و مث ابر بهار گریه می کرد.
آخه کدوم آلفای احمقی پیدا می شه که از یه بوسه ی ناگهانی و مجانی بدش بیاد؟
باید بگم لی استثنا است.
اون طوری که لی بعد بوسه ی بکهیون شوکه شد و واسه چند لحظه نتونست نفس بکشه، بکهیون حس کرد این خوشی اونقدر فراتر از تصورش بوده که مغز آلفا قادر به پردازشش نیست،
ولی وقتی بعدش دید لی شروع کرد به گریه کردن و لابلای پاک کردن چشمها و دماغ قرمزش ادعا کرد بکهیون بهش تعرض کرده ( جانم؟!)
و اینکه اون هیچ وقت از بکهیون هیونگش توقع این کار رو نداشته، نوبت بکهیون بود که از فرط تعجب تا مرز سکته پیش بره.
و بدینگونه اسمش با عنوان اولین مورد (مرگ بخاطر تعجب) در کتاب رکورد ها ثبت می شد.
شایدم با این کولی بازی هایی که لی درمیاره بعنوان اولین امگایی که بعد تجاوز بیرحمانه به یه آلفای کیوت از شدت عذاب وجدان مرد.
یا اصلا بخاطر نفرین آلفا که گریبانگیر امگاهایی میشه که به آلفاها تعرض می کنن؟
(کی اهمیت می ده که چنین نفرینی اصلا وجود نداره و اگرم وجود داشت اساسا تجاوزی اتفاق نیفتاده؟
و تازه بکهیون مُرده و دستش ازین دنیا کوتاهه
و بقیه هر داستانی میتونن در موردش سر هم کنن!ولی آخه لی؟!
واقعا از لی توقع این حرفها رو نداشت خوب! )بکهیون لیوان آبی رو که واسه لی آورده بود هل داد جلوش.
اینقدر این موقعیت براش بی معنا بود که فکر کرد احتمالا بعدازظهری خوابیده و الانم داره خواب می بینه."هیونگ... من بهت دروغ گفتم!"
توجه بکهیون به لی جلب شد که دوباره یه دستمال دیگه از تو جعبه ی روی میز برداشت و خیلی خیلی محکم توش فین کرد.
با چشمای منتظر به لی زل زد تا ادامه حرفش و بگه.
لی نگاهش رو به میز دوخت و زمزمه کرد.
"در واقع به همه دروغ گفتم.... من اون امگا رو زدم!"قلب بکهیون یه ثانیه واستاد.
نکنه؟
این پسر مشکل روانی ی چیزی داشته باشه؟ نکنه الان وحشی بشه و به بکهیون حمله کنه؟خدا لعنتت کنه بکهیون... اونقدر عقلت نکشید کسایی که مشاوره می رن همه شون مشکل دارن؟
(بخصوص که طرف آلفا هم هست.)
آخه چرا گول ظاهر کیوتشو رو خوردی؟(حواسش نبود که خودشم یکی از هموناس که مشاوره میرن
و ظاهر کیوتی دارن
و به بقیه ناغافل حمله می کنن و می بوسنشون!)خیلی نامحسوس باسنشو روی کاناپه لغزوند و فاصله شو از لی بیشتر کرد.
لی با لبای لرزون نالید.
"هیونگ...من نمیخواستم اون امگا رو بزنم... ولی اون خیلی ناگهانی بهم چسبید و گفت می خواد باهام بخوابه!
اون منو ترسوند!"اشکای لی مث مروارید قل می خوردن روی لپاش.
"من نمی خواستم اولین بارم رو با یه غریبه باشم."_(واسه همین زدی اش؟)
با سوال بکهیون، گریه لی شدیدتر شد.
"تازه اون زشت بود و قدش از منم بلندتر بود.
و چون توی هیت بود بوی خوبی می داد....این منصفانه نبود..! "بکهیون به لی که تقریبا به سکسکه افتاده بود زل زد. افکار نامنظمش جلوی چشمش جرقه می زدند و می دویدن.
بله... درسته که زدن امگاها کار بدیه ولی وجدانا گیر دادن به یه آلفای باکره واسه اینکه بکنتت هم یه چیز غیرقابل پذیرشه.
اون خودش بدترین هیت رو تجربه کرده بود و میدونست هر چقدرم شهوت توی هیت زیاد باشه در نهایت آدم می تونه خودشو کنترل کنه.
لی دستمال مچاله شده رو انداخت زیر میز و توی سکوت منتظر عکس العمل بکهیون موند.
بکهیون واقعا نمی دونست چه واکنشی نشون بده.
لی یه آلفای آسیب دیده بود و بکهیون ناخودآگاه خاطره های تلخش رو زنده کرده بود.و همه ی اینا بخاطر بی فکری اش بود.
به قول سقراط حکیم، آدم فرزانه باید چیزی که بدش میاد برای دیگران هم نخواد.
اون خودش متنفر بود ازین که یکی اینطوری بهش تعرض کنه و ازش بوس بخواد ولی نظر لی رو نادیده گرفته بود." لی!"
با نوک انگشت اشاره اش به شونه ی لی زد و خودشو دوباره عقب کشید. با نرم ترین لحنی که از خودش سراغ داشت، تلاش کرد کارشو توجیح کنه."من معذرت می خوام!
اما تو خودت گفتی ادای دوست پسرا رو دراریم."(خودش خوب میدونست که دلیل کارش حرف لی نبوده ولی خوب لی که نمی دونست!)
لی از گوشه ی چشمای پف دارش نگاه کرد و خیلی لوس و ناامید نق زد.
"هیونگ..."بکهیون سعی کرد جک بگه و جو رو عوض کنه.
"ولی من یه امگای کیوت و خوشگلم... تو نباید از بوس من اینقدر بدت بیاد!
واقعا بهم برخورد!"لی گریه شو قطع کرد.
سرشو خیلی کم بالا آورد، به سر تا پای بکهیون نگاه کرد و خیلی جدی جواب داد.
"ولی هیونگ تو تایپ من نیستی!
تازه اصنم کیوت نیستی... من خودم از تو هزار بار کیوت ترم!"بکهیون با خنده یه مشت به باسن لی زد و گوشش رو کشید.
"آلفای خنگ!"خداروشکر لی آدم کینه ای نبود و خیلی زود با بکهیون بازی جدید کی می تونه محکم تر بزنه در کون اون یکی دیگه رو شروع کردن!
شب موقع خواب،
بکهیون حس میکرد یه چیزی مث یه جور درد مزمن شروع کرد به مچاله کردن دیواره ی قلب خسته اش.(اون بچه خودکنترلی بالایی داشت
و بکهیون رو یاد یه فرد خاص می انداخت.)
YOU ARE READING
Don't let me down
Fanfictionرازها، گاهی اوقات ویرانگر تر از چیزی هستند که به نظر میان. #امگاورس #چانبک #سهبک #فلاف #انگست #هپی_اند