۲۰

1.3K 328 46
                                    

وقتی شما میخواین با یکی صمیمی بشین، گاهی اوقات تاکتیک‌ های اختصاصی خودتون رو دارین،
مث بکهیون که با بقیه میره حموم و از طریق دریدن پرده های حیا و عفت ، صمیمیت رو فرو می کنه توی باسنشون.

یا اینکه کائنات خودش دست به کار میشه‌ و طوری صمیمیت ایجاد می کنه که شما و تاکتیکهاتون انگشت حیرت به دهان می گَزین.

بکهیون واقعا دلش می خواست روابطشو‌ با پارک چانیول به نحو آبرومندانه ای جلو ببره که چانیول یک دل نه صد دل عاشقش بشه.

و همزمان امگا بودنش لو نره. (وگرنه تا حالا صد بار تاکتیک حموم رو استفاده کرده بود.)

ولی این یه ماه رابطه ی نصفه نیمه با پارک چانیول بهش نشون داد که باید هدف گذاری شو تغییر بده.

در واقع، احتمالا این پسر یا زیادی توی رابطه بی تجربه است،‌
یا اونقدر خجالتیه که سعی می کنه تو رفتار بی تفاوت و سرد پنهونش کنه.

(بکهیون حتی یه درصد هم احتمال نمیده که عیب از خودش باشه! خخخ)

و اینطوری شد که بعد پنج تا آخر هفته ی واقعا کسل کننده، بکهیون نقشه ی خودش رو از عاشق کردن چانیول تغییر داد به وا کردن یخ چانیول.

و امشب، وقتی موقع برگشت از رستوران، سویچ ماشین چانیول افتاد روی زمین و اون خم شد ورش داره و خشتگ شلوارش با یه صدای خیلی ناجور جررررر خورد، بکهیون حس کرد این همون موقع است.

(شرت چانیول زرد بود و طرح روش یه عالمه فیل آبی رنگ کوچولو بود.)

چانیول سریع بلند شد و در حالی که نمیدونست جلوی شلوارش رو بپوشونه یا پشتشو، تقریبا لال شد.
هیچ حرفی رسا تر از صدای جر خوردن شلوارش نبود!

بکهیون لبخند خبیثی زد و دستشو جلوی شلوار پارک چانیول گذاشت، انگار مثلا بخواد کاورش کنه.
"ای وای... حالا چیکار کنیم؟"

و از حس حجم زیر دستش شوکه شد.
چطور ممکنه؟
این پسر یخ!

چرا بکهیون هیچ وقت یه نگاهی به اون پایینی چانیول ننداخته بود؟

چانیول دست بکهیون رو کنار زد و در حالی که صورتش مث یه سیب قرمز بود، قفل ماشین رو زد و سریع رفت داخلش نشست.

بکهیون کنارش نشست و برای چند لحظه هر دو در سکوت به شیشه ی جلو زل زدن.

چانیول زمزمه کرد:
"ببخشید"

بکهیون همونطوری که روبروش رو نگاه می کرد، همونقدر آروم پرسید.
"چرا؟"

ظاهرا پارک چانیول سوال بکهیون‌ رو اشتباه متوجه شد و شروع کرد به توجیح کردن خودش‌.
" تو خیلی کیوتی... من خیلی سعی می کنم خودمو کنترل کنم... تو می دونی چقدر سخته... من ... واقعا متاسفم."

چرا این پسر اینقدر رو مخه؟

بکهیون آروم‌ زمزمه کرد.
"منظورم اینه که چرا تا حالا نگفتی چه حسی داری؟ بالاخره ما داریم قرار می زاریم. چرا خودتو کنترل می‌کنی؟"

پارک چانیول دستاشو روی فرمون مشت کرد، و گفت:
" خوب... نمی خواستم خودمو بهت تحمیل کنم...‌ من تا بحال قرار نذاشتم... نمی دونستم چه حسی ممکنه بهت دست بده."

بکهیون خوشحال بود که چانیول بهش چنین حسی داره و از طرفی اینقدر با ملاحظه اس و نسبت به خواست طرف‌مقابلش حساسه.
ویژگی ای که به هیچ وجه توی آلفا ها دیده نمیشه‌.

بکهیون به دونه های درشت عرق روی شقیقه ی چانیول نگاه کرد.
و چانیول آروم‌ به سمت بکهیون خم شد.

اولین بوسه مرگ آور ترین تجربه ی هر آدمیه.

یه دقیقه ی بعد بکهیون، در حالی که مغزش خاموش شده بود، خودشو در حال پیچ و تاب توی بغل چانیول پیدا کرد.

بوی خوش آلفای روبروش، در حین ملایم بودن، بشدت عمیق و سکسی بود و تا انفجار هورمونهای اختصاصی اش فقط یه ثانیه فاصله داشت.

و اون‌ یه ثانیه ی بعد، همون زمانی بود که خودشو از ماشین چانیول‌ کشید بیرون و تلو تلو خوران و عرق کرده، به سمت خروجی رفت تا یه هوایی بخوره.

گوشی شو از جیبش درآورد و به چانیول اسمس زد.
"بیا بیشتر با هم حرف‌ بزنیم.
بیا بیشتر در مورد هم بفهمیم.
بیا عاشق هم بشیم."

Don't let me down Where stories live. Discover now