چانیول پشت میزش نشسته و نگاهش دقیقا به همون سردیه که وقتی بتا بود، به بکهیون نگاه می کرد.
بکهیون سعی کرد اضطرابشو با فشار دادن مشتی که پشت سرش قایم کرده، پنهان کنه.
"مشکلی پیش اومده آقای بیون؟!"(ممنونم! مشکلم دقیقا این بود که بعد این مدت چطوری صدات بزنم!) تو دلش گفت و ابروهاش رو به حالت تعجب بالا برد.
"نه..چه مشکلی آقای پارک؟"(حس می کرد دارن یه نمایشنامه ی مسخره ی قرن هفدهمی رو بازی می کنن.)
چانیول خودکار توی دستشو چند بار لای انگشتهاش چرخوند و دوباره پرسید.
"مثلا یه مشکل شخصی.. با خانواده یا پارتنرتون..."(آهان! می خوای بدونی من پارتنر دارم یا نه؟)
با اینکه قلبش مث یه بشکه ی شراب تو سراشیبی رودخونه درحال لرزیدن بود، یک کم راحت تر جواب داد.
"نه هیچ مشکلی نیست. بر خلاف بعضی ها، همه چیز با پارتنرم عالیه."متوجه شد چانیول جا خورده و واسه یه لحظه نگاهش مبهم و گیج شد ولی سریع به خودش برگشت. و همونطوریکه به چشمای بکهیون زل زده بود یک کم به جلو خم شد.
"خوب قطعا مشکل از محل کارتون هم نیست. چون ما همه ی شرایط واسه ی شروع ایده آل رو براتون تضمین کردیم."و چشماشو واسه بکهیون ریز کرد.
"پس چرا با بی مبالاتی تمام به مهمان برنامه و همکارتون توهین می کنین.. حتما آگاهین که چقدر به حسن شهرت برنامه صدمه می زنین؟"توقع زیادیه اگه می خواست چانیول دوستانه بهش بگه چه مرگته و بعد شروع کنن به درددل.
و بکهیون خوب می دونه اساسا چانیول ازون تیپ آدم های مسئولیت پذیریه که برنامه اش براش حرف اول رو می زنه،ولی تو این لحظه حس می کرد دلش به طرز غمگینی گرفته.
(اون حتی تو این شرایط هم کاملا حرفه ایه و دردش برنامه و حسن شهرتشه.)در حین فرو بردن دستاش تو جیب شلوارش عرق کفشونو با پارچه اش گرفت و سعی همون قدر حرفه ای و مسلط حرف بزنه:
"خیلی جالبه که اینقدر از خودتون مطمئنید وقتی که کاملا مشخصه تعمدا برنامه ی منو با اون آهوی چینی ادغام کردین و با دعوت کسایی که احتمالا دوست و آشنای شخصی تونن سعی در تخریب وجهه ی من دارین.
چشمای چانیول از تعجب گرد شدن.
"شما در مورد چی حرف می زنین؟!"بکهیون به در تکیه داد.
"وقتی در حین ضبط برنامه هیچ کس حتی بهم نگاه نمی کنه و هیچ فرصتی واسه حرف زدن بهم نمی دن ..و منو با کسی همکار کردین که دائما باهاش مقایسه بشم..."و به چانیول نگاه کرد تا تاثیر حرفاشو ببینه.
"مشخصه که یه هدف شخصی واسه ی تخریب من وجود داره."چانیول با یه ابروی بالا اومده، چشمای گرد و لبی که یه گوشه اش به سمت بالا خم شده، نهایت تعجب، گیجی (و حتی انزجار؟!) رو نشون می داد.
بکهیون به ضرب خودکار چانیول روی میز گوش می داد.
بعد یه دقیقه ی طولانی، چانیول یه نفس عمیق کشید."خیلی خوشحال میشم اگر متوجه باشین که چیزی با عنوان برنامه ی شما وجود نداره و نداشته...
برنامه ی ما محصول یه کار تیمیه."این جمله ها اونقدر رک بودن که باعث شد پلک بکهیون بپره.
"تصمیم گیری در مورد نحوه ی برنامه، شخصی نبوده و توسط تیم تولید انجام شده. اونها فکر می کردند شما در حدی حرفه ای باشید که بتونین در کنار شیولوهان خودتون رو ابراز کنید و حرفی برای گفتن داشته باشید."
و یه نگاه سرتاپاتحقیر به بکهیون انداخت.
"گرچه اگه حمایت شبکه رو نداشتین، با حضور درخشانتون توی همین روز اول اخراج میشدین و نمی تونستین تو مهمونی شروع برنامه شرکت کنین."بکهیون حس می کرد یه خط سرد از پشت گردنش جاری شده و چهارستون بدنش رو می لرزونه.
"مهمانهای برنامه هم مثل روال سابق بر اساس تجربه و توانمندی هاشون دعوت می شن و امیدوارم یادتون بیاد که من هیچ وقت برنامه ام رو بخاطر مسائل بی ارزش شخصی مضحکه نمی کنم."
سرش، گوشش، کل وجودش...حتی زبونش سنگین شده بود و نمی تونست حرفی بزنه. مث ابلها به چانیول خیره شده بود که داشت عملا بهش توهین می کرد.
"و در مورد حرفاتون در مورد پارتنر، اگر منظورتون من بودم، باید بگم که منم هیچ مشکلی با پارتنرم ندارم، گرچه ترجیح می دم در محل کار حرفی از روابط شخصی زده نشه."
و یه دونه از لنگاشو روی اون یکی انداخت و به پشتی صندلی اش لم داد.
"امیدوارم جواب همهی سوالاتونو گرفته باشین."حرفی واسه گفتن نمونده.
این دعوا نبود، یه افتضاح واقعی بود.
YOU ARE READING
Don't let me down
Fanfictionرازها، گاهی اوقات ویرانگر تر از چیزی هستند که به نظر میان. #امگاورس #چانبک #سهبک #فلاف #انگست #هپی_اند