"تو داری گریه می کنی؟"
چانیول که به احتمال صد و پنجاه و چهار درصد، اینجا بود تا سوار ماشینش بشه و بره خونه، با تعجب به بکهیون نگاه کرد.بکهیون سرشو بالا آورد و با چشمای اشکی به چانیول نگاه کرد.
"اینا رو باید ببرمبالا."چانیول دماغش رو چین داد و اخم کرد.
"واسه این داری گریه می کنی؟ فکر نمیکنی این اداها از یه آلفا بعیده؟"(بکهیون با نفرت به این جرثومه ی فساد که باعث همه ی بدبختی هاش بود نگاه کرد.
" از من بعیده گریه کنم؟...ها؟"و بلند شد و محکم با لگد به جعبه ها زد.
اونقدر محکم با لگدش به جعبه ها می زد که درشون باز شد و همه وسایلای توش این ور و اونور پارکینگ پخش و پلا شد.
"این لعنتی ها سنگینن... منِ نکبت یه مجری ام... کارم این نیست... آخه مگه من تدارکاتم؟؟؟ ...
اصلا چرا این خراب شده تدارکات نداره؟...."بکهیون داد می زد و به اون جعبه های لعنتی سیاه فحش می داد و لگدشون می زد و پارکچانیول مات و مبهوت به این دیوونگی نگاه می کرد. )
اگه یه روز به ترسوها و بدبخت بیچاره هایی که نمی تونن از حق خودشون دفاع کنن مدال می دادن، بکهیون می تونست مدال طلا رو بگیره و علاوه بر اون یه نشان افتخار جداگانه هم می گرفت.
چون اون کسیه که حتی توی تخیلاتش هم نمی تونه یه مشت بخوابونه توی دهن پارک چانیول و بهش فحش بده.
راستش بکهیون هیچ کدوم از غلطای بالا رو نکرد.
اون فقط نگاه مظلومش رو از پارک چانیول گرفت و گفت اینطوری نیست که گریه کنه و در واقع توی چشماش گرد و خاک رفته.
و بعد تلاش کرد یکیاز اون جعبه ها رو بلند کنه.پارک چانیول همونجا ایستاده بود و به تلاشهای ناکام بکهیون واسه جابجا کردن جعبه ها نگاه می کرد.
"نمی خوای ازم درخواست کنی کمکت کنم؟"بکهیون به آلفای مشکی پوش نگاه کرد.
"واسه جبران کردن کمکی که من تو دستشویی بهت کردم؟"
و زبونش رو از داخل گاز گرفت.
لعنت! آخه چرا تمام تمرکز ذهنش روی اون خاطره است؟چانیول با اخم بهش زل زد.
اوکی!
آخرین امید بکهیون واسه کمک گرفتن از یکی برای جابجا کردن جعبه ها بر باد رفته و اینو مدیون زبون تند و تیز و بی عقلشه که نمی فهمه کی حرف بزنه و کی نه!خوب...اگه بکهیون بود توی این شرایط یه لگدم به طرف مقابلش می زد و زودتر سوار ماشینش می شد و می رفت، ولی در کمال تعجب پارک چانیول جعبه ها رو روی هم گذاشت و بلندشون کرد.
"کجا ببرم؟"اوه!
اون یه روی جنتلمن داره!
توی ذهن امگای بکهیون چراغونی شد و نروناش شروع کردن به پایکوبی!همینطوری که داشت مسیر رو به پارکچانیولنشون می داد سعی کرد یه مقدار پاچه اش رو هم بخارونه.
"رئیس واقعا نیازی نبود شما زحمت بکشین... ای بابا.. من واقعا خجالت می کشم شما جور منو بکشین..."پارک چانیول چیزی نگفت.
اون تمام مسیر رو ساکت بود و دنبال بکهیونی می رفت که هر از چند ثانیه سرشو بر می گردوند و واسه چانیول شیرین زبونی می کرد." بخدا مُردم از شرمندگی...چقدر شما آقا هستین.. چقدر دلسوز... فکرشو بکنین اگه همه ی رئیسها مث شما بودن چی می شد! "
اینقدر صدای چانیول بی احساس بود که بکهیون مورمورش شد.
_( می تونی شام دعوتم کنی.)
پیشونی بکهیون چین خورد.
"چی؟"
_(واسه جبران زحمتم.)درسته!
در واقع پارک چانیول یه رئیس بیشعوره که هیچم دست به خیر نداره و مفتکی واس کسی کاری نمی کنه.بکهیون لااقل می تونست یه نگاه خشمگین و آتشین تقدیم رئیسش کنه، اگه همون لحظه برق نمی رفت و پارک چانیول جیغ نمی کشید.
ESTÁS LEYENDO
Don't let me down
Fanficرازها، گاهی اوقات ویرانگر تر از چیزی هستند که به نظر میان. #امگاورس #چانبک #سهبک #فلاف #انگست #هپی_اند