فاصله ی بوییدن، دیدن، بوسیدن و در آغوش کشیدن یه نفر باید خیلی زیاد باشه.
لا اقل توی تصوراتچانیول اینطوری بود.اما وقتی لوهان رو برای بار اول ملاقات کرد متوجه شد که میشه خیلی زود یکی رو بوسید و در آغوش کشید و حس کرد که اون می تونه صمیمی ترین فرد توی زندگیات باشه.
(گرچه در واقعیت روی این کار رو نداشت و باز هم چهره سرد و زمخت خودشو به نمایش گذاشت.)این یه دروغ محض بود اگه چانیول میگفت که وقتی بار اول لوهان رو دید و فهمید که اون یه امگای مرده شوکه نشده بود؛ اما واسه اینکه خیلی زود با این حقیقت کنار بیاد دلیل داشت:
اولا اونخودشم خیلی آدم چهارچوب مداری نبود و نسبت به نژادها نگاه سنتی نداشت.
درثانی حضور یه امگا توی خونه اش، بر خلاف انتظارش حس خیلی خوبی داشت.
(کاملا متوجه بود یه جور کشش مبهم (و دلکش) داره بینشون رد و بدل میشه که همیشه هر دوشون سعی میکنن نادیده اش بگیرن.)
و از همه مهم تر این پسر اونقدر خوشگل بود که هیچ کس نمی تونست ازش خوشش نیاد.
چانیول لیوان های چای رو روی کانتر گذاشت و در حالی که رویدادهای گوشی اشرو بررسی میکرد، تعارف زد.
_(واقعا نیازی نیست ظرفها رو بشوری)لوهان دستکش های خیس رو انداخت روی ظرفهای شسته و با چشمای قدردانش به چانیول خیره شد.
"منو معذب نکنید آقای پارک. این حداقل کاریه که می تونم واسه جبران محبتتون انجام بدم."چانیول کار خاصی نکرده بود.
اون یه امگای هیت رو برده بود خونهاش، براش دارو گرفته بود و چند روزی بهش جا داده بود.
این بیشتر معجزه ی داروهای سرکوب کننده ی فرومون بود نه جوانمردی چانیول! بنابراین اصلا توقع جبران نداشت.لوهان لیوان گرم چای رو با هر دو تا دستش محکم گرفت و زیر چشمی به چانیول نگاه کرد.
"آقای پارک؟"
چانیول در حالی که برنامه ی هفته ی پیش روشون رو چک می کرد بی حواس سر تکون داد.
_(بله؟)صدای لوهان خجالتی بود.
"من دارم بر میگردم پیش سهون."نگاه متعجب چانیول روی صورت لوهان نشست.
اون طوری که لوهان می گفت، اون شب با دوستپسرش سهون دعوا کرده بودن و اون در حالی که می دونست لوهان نزدیک هیتشه تنهاش گذاشته بود.
چانیول از یه طرف این سهون رو تقدیر می کرد که تونسته با یه مرد امگا رابطه ی عاطفی برقرار کنه(البته زیبایی لوهان حرفی واسه گفتن نمی زاره)
و از طرفی بی ملاحظگی اون واسه تنها گذاشتن امگاش رو درک نمی کرد.(اگه یه آلفای دیگه غیر چانیول لوهان رو می دید چی می شد؟ اگه چانیول دارو مصرف نمی کرد و تحت تاثیر فرومونهای لوهان دست به کار اشتباهی می زد؟)
سرد پرسید:
_(اینجا اذیت می شی؟)در کسری از ثانیه چشمای لوهان پر از اشک شد.
"آقای پارک بودن در کنار شما بزرگترین افتخاری بوده که تاحالا نصیب من شده.. هیچ وقت باورم نمیشد تو جامعه ای که امگا بودن برای مردها یجور فحش محسوب میشه، کسی پیدا بشه که به یه امگای مرد پناه بده..اونم تو شرایطی که من داشتم."
چانیول جعبه ی تیشو رو هل داد سمت لوهانی که حالا دماغش حسابی قرمز بود. لوهان بین خنده و گریه ادامه داد:
"اوه خدای من..معذرت می خوام.. من زیادی احساساتی ام."چشمای اشکی اش واسه توجه نکردن زیادی خوشگل بودن و قلب چانیول رو مرتعش میکردن.
"هر چقدر هم سهون بی توجه باشه.. اون آلفای منه. آلفاها ممکنه اشتباه کنند ولی در نهایت امگاها می بخشند."لحنش تلخ و دردناک بود ولی به طرز غافلگیر کننده ای واسه ی قلب چانیول گرما بخش بود.
"اینطوریه که دنیای امگاورس تونسته به بقای خودش ادامه بده"این یه حقیقت گریز ناپذیر بود. زوج های بتا، آلفا یا امگا بخش مهمی از جامعه بودند ولی در نهایت این زوج آلفا_امگا بود که می تونست نمادی از تکامل جامعه ی بشری باشه.
چانیول حالا کاملا درک میکرد که اشتباهات جامعه نپذیرفتن امگاهای مرد جبران ناپذیره. لوهان به زیبایی نشان دهنده ی این بود که تبعیض جنسیتی نباید توی امگاورس وجود داشته باشه.
اون باید اعتراف می کرد که زندگی با لوهان تجربه ی ارزشمندی بوده. فرصتی واسه ی فکر کردن به خودش و خواسته هاش، نیازها و علاقه مندی هاش.
شاید وقتش بود که کم کم با خودش کنار بیاد و حقیقت وجود خودش رو بپذیره.
شاید وقتش بود که اون بچه ی ۱۳ ساله ی احساساتی رو پشت سر بگذاره و نگاه عاقلانه تری به دنیا داشته باشه.
درست مثل وقتی بچه هستی و بعد یک روز طولانی تابستونی که برای بازی با بچه های دیگه از خونه خارج شدی، زمانی می رسه که تو باید بازی رو تموم کنی و برگردی خونه،
چانیول حس می کرد باید کم کم برگرده خونه.
YOU ARE READING
Don't let me down
Fanfictionرازها، گاهی اوقات ویرانگر تر از چیزی هستند که به نظر میان. #امگاورس #چانبک #سهبک #فلاف #انگست #هپی_اند