"اه...بیون... بیا اینجا"
بکهیون یه قدم به سمت عقب برداشت.
چانیول با یه دستش به دیوار تکیه زده بود و دست دیگه اش روی شلوارش بود. از زور عرق و تنش توی بدنش، موهاش به هم چسبیده بودن و صورت و گردنش مث یه آدم در حال خفگی قرمز بود.
رگهای بزرگ دست و گردنش کاملا در معرض دید بکهیون بود و انگار از شدت خونی که توسط قلبش پمپاژ می شد، در حال ترکیدن بودن.
بکهیوندلش نمی خواست در مورد رگهای ظریف اون پایین فکر کنه. چون مسلما الان وضعیت خوبی نداشتن.
چانیول سرشو بالا آورد. نگاهش پر از شهوت و خواستن بود.
" بیون...بکهیون"بکهیون یه قدم دیگه به سمت عقب برداشت.
این دیوونه چش شده؟چانیول با یه جهش سریع و در کسری از ثانیه خودشو به بکهیون رسوند و یقه اش رو گرفت.
در حالی که بکهیون هنوز مبهوت حرکت خفن طور و کبری ۱۱ گونه ی چانیول بود، لبهاشو روی لب بکهیون گذاشت و محکم گاز گرفت و گردن و موهاشو بو کشید.
"بوی خوبی می دی!"بوسه؟ بو کشیدن؟
تجاوز در روز روشن؟!حواس بکهیون اومد سر جاش.
کافی بود یه دقه ی دیگه تو این حال باقی بمونه تا اثر دارو ها و شاتش از بین بره و یه گند حسابی بالا بیاد.دستشو محکم دور کمر آلفا حلقه کرد و با یه حرکت ناگهانی کوبوندش توی یه اتاقک دستشویی و در رو روش قفل کرد.
چانیول که شوکه شده بود، با مشتاش محکم به در کوبید و داد زد:
"بیون بکهیون!
در رو وا کن عوضی."بکهیون دستاش رو که هنوز بخاطر تنش از سر گذرونده و حرکت شجاعانه اش برا حفظ معصومیتش می لرزید، زیر آب سرد گرفت و یه مشت آب به صورتش ریخت.
_برو گمشو مرتیکه حشری...(توی دلش گفت)
" رئیس شما یه آلفایین؟"آلفا غرید.
"آره..لعنتی...آره"چرا اون آلفا بوسیدش؟
اه.. اون گفت بکهیون بوی خوبی می ده. یعنی ممکنه چیزی فهمیده باشه؟
بکهیون زیر بغلاشو با استرس بو کشید. لعنت به دماغ کیپ. لعنت به عوارض کوفتی اون داروهای آشغالی.
داد زد:
"چرا منو بوسیدین؟"آلفا با درموندگی، تقریبا ناله کرد:
"خواهش می کنم بکهیون... من و تو از یه نژادیم... باید همدیگه رو درک کنیم.... این بوی لعنتی همه مونو دیوونه کرده... اه... منو تو می تونیم هوای همو داشته باشیم... به هم کمک کنیم..."اوه! چه غلطا!
این پدر سوخته داره از بکهیون می خواد سکس پارتنرش یا یه همچین چیزی بشه.بدون اینکه حواسش باشه که فاصله ی اون و چانیول اندازه ی یه در ناقابل بیشتر نیست، دوباره داد زد:
"رئیس من کمکتون می کنم."صدای چانیول داشت تحلیل می رفت:
"پس در و باز کن بکهیون جان...زود باش."(ای شیطون... داری چاپلوسی می کنی که درو باز کنم بیای منو بکنی؟)
"نه رئیس! اون طوری که نه... "
چانیول با صدای خشدارش فریاد کشید:
_(باز کن عوضی... باز کن وگرنه اخراجت می کنم.)تُن صداش بدن بکهیون رو می لرزوند. ولی باعث نمی شد خودشو وا بده.
دوباره داد زد:
"رئیس شما نمی تونین منو اخراج کنین.. من بیمه ام! تازه می تونم به جرم تهدید و ارعاب ازتون شکایت کنم و غرامت بگیرم."چانیول تقریبا التماس کرد:
"بیون بکهیون... لطفا!... تو گفتی کمکم می کنی."آخی! این روی چانیول خیلی شیرین و خواستنی بود! بیا بغل عمو!
اساسا بکهیون خیلی دل نازکه. پس خیلی زود تصمیم گرفت آزار و اذیت اون آلفای بی پناه رو تموم کنه.
"شما اینهمه مدت تظاهر به بتا بودن کردین. حتما قرصی، دوایی، آمپولی چیزی داشتین... بگین کجاست من بیارم."
بعد چند ثانیه صدای نشستن چانیول زمین رو شنید.
"خدا لعنتت کنه بیون بکهیون!
توی کیفم
زیر شارژر لپتاپم..."و با دندونای به هم چفت شده غرش کرد:
"زوووووووود"
YOU ARE READING
Don't let me down
Fanfictionرازها، گاهی اوقات ویرانگر تر از چیزی هستند که به نظر میان. #امگاورس #چانبک #سهبک #فلاف #انگست #هپی_اند