همه می دونن این از عوارض هیته.
جای هیچ شکی نیست که بکهیون به هیچ وجه راضی نبود صبح تو بغل گرم همسایه ی امگابازش از خواب بلند شه.
و تازه اونم با بار گناه اضافه.
چون اون خودش شخصا واسه رابطه اقدام کرده و یجورایی همسایه شو اغوا کرده.(خدایا... جا داره از خجالت بمیره!)واقعا اگه هیت نبود فکر می کنین چقدر احتمال داشت اون به اوه سهون پا بده؟(چه برسه به اینکه بخواد اغواش کنه!)
فکر کنین یه درصد!
اصلا محال بود.بابا بکهیون خودش یه زخم خورده است.
هنوز داره واسه ترومای رابطه ی قبلی اش مشاوره می ره. آخه مگه مغز خر خورده که خودشو درگیر یه رابطه ی دیگه کنه؟اونم رابطه ای که صرفا بر اساس سکس شکل گرفته.
اونم با کسی که خودش خداوندگار سکس و رابطه اس.
و قطعا تنها چیزی که آخر داستان واسه بکهیون باقی می مونه یه قلب شکسته و یه باسن به فاک رفته اس!خودشو توی تخت جابجا کرد و سرشو از روی سینه ی سفید سهون (جایی که کل شب بهش تکیه زده بود) کشوند روی بالش و صورتش رو موازی صورت سهون کرد.
زیبایی مطلق!
این تعریفیه که بکهیون می تونه از سهون داشته باشه.این صورت صاف و ابروهای سیاه پرپشت و موهای بلند مشکی، این بدن مردونه و عضلانی و پوست بدون نقص که در تضاد با تخیلات منحرفانه ی بکهیون، حتی یه دونه لکه هم نداره، می تونه یه موضوع برای پرستش باشه.
قطعا اون مرد جذاب شایستگی آیدل شدن داره.
(تنها چیزی که این زیبایی مطلق رو خراب کرده رد ناخنهای تیز بکهیون روی پوست کتف هاشه که بکهیون مطمئنه بعدا سهون می تونه تو گروه دوستانه اش گنده بیاد و بگه یه پلنگ از پشت بهم حمله کرده.)
باسنش تیر کشید و باعث شد بکهیون اخم کنه.
با وجود اینکه رابطه ی دیشبش اصلا خشن نبوده ولی درد باسنش غیر قابل انکاره.خوشبختانه برخلاف تصورات بکهیون، اوه سهون توی رابطه خیلی ملو و دوست داشتنیه. (بله دیگه... همینه که امگاها واسش سر و دست می شکنن!)
دیشب سهون تا اونو کاملا واسه کارشون آماده نکرد، دست به هیچ اقدامی نزد.
و بعد راند پنجم شیشم، با اینکه کمرش به فاک رفته بود، فقط و فقط واسه مراعات هیت بکهیون دست از انجام عملیات برنداشت و بصورت قهرمانانه ای کمرش رو در راه رهایی بکهیون از درد هیتش فدا کرد.فقط کسایی که واسه اولین بار هیتشونو با سکس تجربه می کنن، می دونن که چقدر مهمه طرف مقابلشون تا آخرش باهاشون همراه باشه،
واسه جلوگیری از آسیبهایی که ممکنه امگا توی رابطه به خودش بزنه، ملایم باشه
و بعد رابطه کمرش رو ماساژ بده و واسه اش یه وان آب گرم آماده کنه و بهش مسکن بده.( حالا که ماجرا تموم شده بکهیون تازه متوجه شد که چه گهی خورده و کم مونده بوده خودشو تو چه دردسری بندازه.
شت...
اون همین الانشم با سکس کردن با همسایه اش خودشو توی دردسر انداخته.)سهون توی خوابش مِن مِن کرد و پای راستشو انداخت رو باسن بکهیون.
شرم آوره.
ولی بکهیون از این رابطه لذت برده و این حس نشاط و لذت در کنار رنجی که از عذاب وجدان ناشی از انجام یه رابطه ی تماما سکس محور می بره، تو دلش یه آشوب درست و حسابی درست کرده.اصلا رابطهی هول هولکی و بدون عشق و احساس کاملا از آرمانهای بکهیون و نقشه هایی که بخصوص واسه اولین رابطه اش داشت کاملا فاصله داره.
(و اگه این رابطه که بدون احساس خاصی شکل گرفته، اینقدر خوب و گرمه... یه رابطه ناشی از عشق دو طرفه می تونست چقدر شیرین و لذت بخش باشه؟!_ در بدترین زمان ممکن یاد چانیول افتاد و قلبش مچاله شد.)
نگاهی به بدن ورزیده ی سهون انداخت.قطعا اونقدر خسته است که به این زودیا از خواب بیدار نمیشه و بکهیون فرصت داره جیم بزنه و خودشو از ننگی که گرفتارش شده خلاص کنه.
سعی کرد خیلی آروم پای سهون رو از روی خودش برداره و موفق هم شد.
از روی تخت بلند شد و بی سر وصدا خم شد و شلوارشو از زیر تخت برداشت،
اما قبل اینکه بتونه کامل بپوشه سهون صداش زد.
"بکهیون..!"بکهیون پارچه شلوار رو تو دستش فشرد و به شانس گهش لعنت فرستاد.
"داری فرار میکنی؟"
بکهیون برگشت و با نگاه پرسشگر به سهون نگاه کرد.
"تو اسم منو از کجا می دونی؟"سهون همونطوریکه سر جاش می نشست با لحن حق بجانبی جواب داد.
"خوب ما همسایه ایم. تو هم اسم منو می دونی!"بکهیون چشماشو ریز کرد.
" من روت کراش داشتم و یه روز رفتم از صاحبخونه در موردت پرس و جو کردم."سهون ابروهاش رو بالا انداخت و دست بکهیون رو گرفت و کمکش کرد شلوارش رو بکشه بالا.
یعنی
ممکنه سهون بهش حس داشته باشه؟
واقعا؟
اوه سهون؟!
YOU ARE READING
Don't let me down
Fanfictionرازها، گاهی اوقات ویرانگر تر از چیزی هستند که به نظر میان. #امگاورس #چانبک #سهبک #فلاف #انگست #هپی_اند