فکر می کنین چند درصد احتمال داره یکی مثل خانم ویلسون، شما رو که توی تورش به دام افتادین رها کنه؟
اگر به بیشتر از پنج درصد فکر می کنین واقعا ساده این!
اون زن مث جادوگرا است و بکهیون مطمئنه اون یه آینه ی جادویی داره که هر روز ازش می پرسه کی رو مخ ترین، کنه ترین و آزاردهنده ترین آدم دنیاست و آینه جواب می ده: شما...بانوی من!
ناامید کننده است ولی ایده ی درخشان لی که قرار بود نتیجهی شگفت انگیزش رهایی هر چه سریعتر اونها از چنگال نامادری سفیدبرفی باشه، در نهایت منجر به گیر افتادن بیشتر اون دوتا توی باتلاق خانم ویلسون شد.
چون اون زن بهشون گفت آدمهایی مثل اونها به مشاوره ی در حین رابطه و پیش از ازدواج نیاز دارن و باید دوره های اضافه تری رو ثبت نام کنن تا بتونن یک زندگی سالم و آگاهانه تشکیل بدن.
بکهیون عمیقا دلش می خواد یه لگد محکم بزنه در کون لی، ولی کیوتی بیش از حد لی و البته نگاههای طلبکارانه ی جکسون، همیشه یه مانع جدیه.
خوب...اون طور که معلومه، طرف توجه ی جکسون توی این جلسات همیشه لی بوده و از اونجایی که لی و بکهیون کنار هم میشینن، نگاه ها و علامتها و چشمک زدنهای جکسون همیشه به اشتباه تعبیر شده.
بکهیون وقتی این قضیه رو فهمید که لی جلوی همه اعلام کرد داره باهاش قرار می زاره و جکسون اونقدر هول کرد که آدامسی که داشت می جوید رو قورت داد و کم مونده بود خفه بشه.
و بعد از اون روز، جکسون تبدیل شد به کسی که به هیچ وجه از متلکگفتن و آزار و اذیت بکهیون کوتاهی نمی کنه
و همزمان نگاههای دلخسته و عاشقانه شو تحویل لی می ده.(گرچه لی هیچ چی ازین مناسبات سر در نمیاره و فکر می کنه احتمالا جکسون دلش پیش بکهیون هیونگش گیره و اینطوری می خواد علاقه شو نشون بده.)
بکهیون اصلا حال خوبی نداره.
هیتش نزدیکه و بدنش داغه. (و دنیا به طرز بی رحمانه ای پره از آلفاهای خوشبو و خوش هیکلی که به امگاها توجهی ندارن!)
اون از صبح سر کار بوده و اگه لرزش دستاش بزارن قفل درشو وا کنه، دوست داره هر چه زودتر بره داروهاشو بخوره و بخوابه تا این دوره ی آزار دهنده تموم بشه.
"هوی... امگا!"
بکهیون با تعجب به سمت صدا نگاه کرد.
جکسون؟ مست؟
اون آلفا چطور تونسته خونه شو پیدا کنه؟ (وقتی آدم هیتش نزدیک باشه از توی سوراخ مستراب هم آلفا می زنه بیرون!)"در خونه ی من چه گهی می خوری؟" و در تضاد با لحن خطرناک و تهدید کننده اش ناخودآگاه یه قدم به جکسون نزدیک شد و بو کشید.
جکسون در جوابش یه نفس عمیق کشید و با حس کردن بوی تقویت شده ی بکهیون پوزخند زد.
"فکر کردی چون امگایی پس آلفاها همه کشته مرده تن و به عشق باسن گردالی ات تا خونه ات تعقیبت می کنن؟"و همونطوری که تلو تلو می زد به بکهیون نزدیک تر شد و شونه هاش رو گرفت و سرشو برو توی موهاش و عمیق تر بو کشید و باعث شد بکهیون چشماشو ببنده و سرشو به امید یه بوس بالا بگیره.
( قرار نیست شما بدونین ولی باید بگم بکهیون توی دلش هزار بار خودشو انداخت توی بغل آلفا)
چند ثانیه بیشتر طول نکشید که هر دو تاشون بخودشون اومدن و مث برق گرفته ها از هم فاصله گرفتن.
جکسون سعی کرد صاف بایسته. (که البته نتونست)
"فکر کردی واسه لی دم می جنبونی و تموم؟"اونقدر بوی الکل دهنش قوی و گند بود که بکهیون ناخودآگاه به دماغش چین داد و با اینکه از بوی آلفا خوشش می اومد یه قدم دیگه عقب رفت.
بکهیون به چشمها و دماغ قرمز و همینطور لبهای لرزون جکسون نگاه کرد.
راستش هیچ وقت فکر نمیکرد جکسون اینقدر توی تصمیمش جدی باشه که به این وضع بیفته.(ولی این باعث نشد کرمهای فعال کونش وادارش نکنن که به آلفای نیمه هشیار متلک بگه.)
"فکر می کنی لی از کسی که با دیدن امگاهای هیت از خودش بی خود میشه و دنبال کونشون راه می افته خوشش میاد؟"
و به اون آلفای ورزیده که توی هودی نارنجی اش و با این موهای آشفته، مث یه بچه کوچولو بغض کرده بود، خیره شد.
"فکر می کنی لی از یه امگا که وقتی هیت بشه خودشو می اندازه تو بغل اولین آلفای دم دستش، خوشش میاد؟"
اخمای بکهیون رفت تو هم.
این آلفا حتی توی مستی هم زبونش اندازه ی نیش اژدها درازه.( اگه یه ذره هم دلسوزی توی وجودش بود دود شد رفت هوا)"فعلا که اون منو انتخاب کرده.. پس بدو برو مث نی نی ها پاتو بکوب به زمین و تو خلوتت گریه کن."
جکسون چشمای خمار شده شو درشت کرد و بعد اخم کرد. آستین بلوزشو بالا کشید و دستشو به بکهیون نزدیک کرد.
"نی نی؟ ... دیوونه شدی؟... اینا رو ببین..... من عضله ای ام!... قوی ام!... لی هیچ وقت تو رو....به من ترجیح نمی ده."و همونطوری که سعی می کرد بلوزشو از توی شلوارش بکشه بالا زیر لب نق نق میکرد.
"آه...لعنتی... تو باید سیکس پکامو ببینی... "
و شروع کرد به باز کردن کمربندش.بکهیون ازون متعجب تر نمی شد، اگه توی همون لحظه، همسایه ی مرموزش که بکهیون از ترسش شبا در واحدش رو چهارقفله می کرد، با لگد نمی رفت توی شکم جکسون بیچاره.
"اوه سهون!"
YOU ARE READING
Don't let me down
Fanfictionرازها، گاهی اوقات ویرانگر تر از چیزی هستند که به نظر میان. #امگاورس #چانبک #سهبک #فلاف #انگست #هپی_اند