۲۱

1.2K 304 60
                                    

اونها امروز‌ قراره برن به یه مهدکودک و در مورد امگایی که یه مربی سطح بالا و جهانیه، برنامه بسازن.

بخاطر اختلافات جونمیون با کارگردانشون، چانیول کارگردان استودیو و سیار رو جابجا کرده و به قول خودش بهشون فرصت داده تا توی زمینه های جدید، تجربه کسب کنن.

و بکهیون از این قضیه خیلی خوشحاله.
چون تحمل کردن کار شاقه اونم تو شرایطی که همه همکارات یه عده فرصت طلب بداخلاقن (جونمیون پدرشو دراورده) واقعا سخته‌.

امروز بخاطر اومدن کریس خوشحاله و این باعث می شه استرسش کم بشه.

دیشب چانیول بهش زنگ زد و گفت خیلی دوستش داره و یه سورپرایز برای فردا داره.

خب.. این چند هفته ی اخیر، اونها به طور رگباری‌ اسمس رد و بدل کردن و رابطه شون از چیزی که فکرشو می کرد، بهتر پیش رفته‌.

(انگاری تجربه ی اولین بوسه شون با خشتک پاره، تاثیر زیادی روی چانیول گذاشته و اونو ازین رو به اون رو کرده.)

و بکهیون با خوشحالی متوجه شد که چانیول اون مجسمه ی خشکی که نشون می ده نیست.

اون جک می گه.
اسمس عاشقانه می فرسته.
درمورد اتفاقای روزمره با بکهیون حرف می زنه.
در مورد آرزوها و خواسته هاش از زندگی...

بکهیون حس می کنه الان میتونه نگاه بازتری به دنیا داشته باشه.

چانیول یه پسر شیرینه، با همون ترس ها و آرزوهایی که پسری مث بکهیون ممکنه داشته باشه...
و این یعنی
لعنت به سیستم اجتماعی و حرفهایی که یه عمر توی مغزشون فرو کرده ان.

کاملا واضحه‌که از لحاظ دغدغه ها و تفکرات، اصلا  فرق زیادی بین مرد امگا و آلفا نیست.

فقط ای کاش می تونست در مورد کشفیات جدیدش، با چانیول صحبت کنه.
ای کاش اون پسر، اینقدر نسبت به امگاها متعصب نبود.

گوشی اش رو برداشت و آخرین اسمس چانیول رو برای بار صدم خوند.

_(بکهیونی... شاید  فک کنی زوده برای گفتن این حرفها.. ولی من فک‌کنم‌ واقعا عاشقت شدم.)

بکهیون حس می کنه قلبش توی حلقشه...
این روزها زندگی اش روی دور تنده و توی یه مدت کوتاه، رئیس بداخلاقش تبدیل شده به کسی که بهش اسمس عاشقانه می فرسته.

و این واقعا...
عالیه؟؟!

یعنی ممکنه چانیول بخواد رابطه شونو علنی کنه؟

قطعا اون موقع چانیول مجبور میشه آلفا بودنش و لو بده و در اون صورت هیچ راه برگشتی نداره.

و اگه نتونه با امگا بودن بکهیون کنار بیاد، ممکنه بخواد از بکهیون‌ انتقام‌ بگیره؟

بدبختانه، خیلی زودتر از انتظارش وقتش رسیده که تصمیم بگیره.

بکهیون حوله ی خیسشو شو پرت کرد توی سبد و به چشمای قرمز خودش توی آینه خیره شد. (دیشب تا خود صبح بیدار بوده)

نگاهش از روی ابروهای کمرنگ و چشمای پف کرده اش، کشید روی لبهاش. اینا لبهاییه که پارک چانیول اونو بوسیده! (‌و دوباره یه چیزی تو شکمش پیچ خورد.)

با دست راستش بازوی چپش رو کشید جلو و از آینه بهش نگاه کرد.

این همه سال مصرف داروهای ضد هیت و آمپولهای قوی که برای از بین‌بردن بوی فروموناش می کرد باعث شده  پوست بازوی چپش، بر خلاف بقیه ی بدنش، کاملا کدر و تاریک و زمخت بشه.

بکهیون اونقدر توی مصرف دارو افراط کرده که حتی یه جای خالی روی پوستش نمونده و اگر بخواد ادامه بده باید از جاهای دیگه ی بدنش استفاده کنه.

(بعضی ها روی شکمشون تزریق می کنن و به نظر بکهیون این واقعا ترسناکه)

یبار دیگه روی پوست بازوش رو که بخاطر آسیبی که از تزریق ها دیده، همیشه پوسته پوسته است لمس کرد و بخاطر حس بدی که بهش دست داد ابروهاش رو تو هم کشید.

بکهیون می دونست.
از همون اول هم از خطرات کارش آگاه بود.

از وقتی روی کریس‌کراش داشت‌ و آینده شو با اون تصور می‌ کرد تا وقتی که خیلی اتفاقی فهمید پارک چانیول یه آلفاست و بعدش که رابطه شو با آلفا شروع کرد، می دونست یه روزی می رسه که باید چنین تصمیمی بگیره.

اصلا بخاطر همینه که چمدونش همیشه آماده اس.

پدر و مادرش سالهاست توی آمریکا زندگی می کنن و منتظر اونن.
( آمریکا‌ کشوریه که مردای امگا توش یه زندگی آزاد دارن و کسی قضاوتشون نمی کنه و پدر و مادرش چون‌ پسر‌ بعدی شونم امگا از آب درومد، تصمیم گرفتند برای همیشه برن اونجا)

و با اینکه بکهیون هیچ وقت دوست نداره به یه کشور‌ دیگه بره، (ازون آدماس که ترجیح می ده صاحب زمین کوچک خودش باشه تا نوکر دربار شاه)
ولی بالاخره وقتش رسیده که خودشو در معرض تقدیر قرار بده.

آمپول کوچیک سفید رنگ‌ رو گرفت و توی مشتش فشرد.‌
براش عجیب بود‌که از روتینش خارج بشه،
ولی در نهایت شیشه ی کوچیک رو انداخت توی سطل زباله.

احتمالا اتفاقی که امروز می افته اینه که بکهیون پارک‌چانیولو از خودش ناامید می کنه‌ و با لو دادن نژادش، حال اونو از خودش به هم می زنه.

اما در نهایت همه چیز به پارک چانیول بستگی داره.

و بکهیون‌ امیدواره که
پارک چانیول،
نا امیدش نکنه.

Don't let me down Where stories live. Discover now