۳۱

1K 298 54
                                    

اوه سهون!
این فقط یه اسم و فامیل ساده است. گرچه به هیچ وجه رندوم نیست.

مثلا پارک سهون میتونست خیلی عادی تر باشه، یا کیم سهون. چون بالاخره نصف مردم کره پارک یا کیم هستن. (و اون نصفه ی دیگه بیون)

و همونطوری که کیم می تونه فامیل یه بازیگر یا یه صدابردار ساده باشه، پارک می تونه فامیل یه بقال چاق باشه، یا یه آتشنشان جسور و یا یه تهیه کننده ی ضعیف النفس شهوتی‌.

درست همون قدر که بیون می تونه فامیل یه مجری تلوزیون بدشانس باشه که از وقتی یادش میاد همیشه بدترین اتفاق ها براش افتاده.

اما اوه از اون فامیلای خاصه که هر آدمی اونو نداره.

مثلا بکهیون اصلا نمی تونه تصور کنه که یکی که مامور شهرداریه فامیلیش اوه باشه.

یا مثلا مسئول معاینه فنی خودرو ها یا مشاور مدرسه ی ابتدایی یا کارمند بانک
یا یکی که مدیر اجرایی یه شرکته.
یا یه دکتر یا رئیس جمهور
یا هرجور شغل عادی دیگه ای.

توی ذهن بکهیون، اوه باید یه خلافکار خفن باشه با بدن چاقوچاقو شده و زخمی،
یا یه پلیس مخفی کارکشته که روی سینه ی سفت و سیکس پکای براقش رد گلوله داره ،
یا لا اقل یه تتوآرتیست همه فن حریف که مردم واسه ملاقاتش باید از شیش ماه قبل وقت بگیرن.

وقتی بکهیون‌ برای بار اول اوه سهون رو دید توی فروشگاه محله شون بود و داشت با یه فروشنده ی امگا لاس می زد.

و گرچه از جایی که بکهیون اون رو دید می زد (پشت قفسه ی کنسرو های لوبیا و ذرت شیرین) صداش رو نمی شنید ، ولی نگاه مسحور شده ی امگا نشون می داد شیوه های لاس زنی اش لایق آفرین هستند.

اون موقع بکهیون پیش خودش اعتراف کرد این هیکل عضلانی و قدِ بلند کاملا تایپشه و به خودش قول داد اگر تقدیر برای بار دوم اونها رو رودررو کرد، بهش پیشنهاد دوستی و رابطه بده.

اما وقتی متوجه شد همسایه ی جدیدی‌ که مدتیه صدای جیغ و داد پارتنرهاش، شبها خواب رو از بکهیون می گیره،
همون مرد توی فروشگاهه،

و تازه اسمش هم اوه سهونه

تمام اعتماد بنفس امگا در هم شکست.

چون این همسایه ی هیکلی، جذاب، با پرستیژ و خفن،
یه ویژگی منحصر به فرد دیگه هم داشت که تن بکهیون رو می لرزوند.
و اون توانایی بالاش توی جذب امگا بود.(گاهی روزانه بیشتر از ۱۰ تا امگا به خونه اش رفت و آمد می‌کردن)

باید بگم بکهیون کاملا حق داره!

وقتی کراش شما یه آدم عادیه، پیشنهاد دادن و رل زدن می تونه خیلی ساده باشه.

ولی اگه اون کسی باشه که امگاهای زیادی به خونه اش رفت و آمد دارن و گاهی توی یه مجلس سه یا چهار تا امگا رو میزبانی می کنه، (و با توجه به اسم خفنش احتمالا یه قاتل، دزد، پلیس مخفی و یا تتو آرتیسته)

مطمئن باشین در عین اینکه دلتون می خواد برای یه بارم شده طعم اون میوه ی بهشتی که اینقدر خاطرخواه داره رو بچشین
هم زمان ازش (یا در واقع از جذابیتش) می ترسین و حس نا امنی بهتون دست می ده.

بکهیون از اوه سهون می ترسید‌.

اون واقعا ظرفیتش رو نداشت‌ که جذب آلفایی بشه که یه امگاباز حرفه ایه و خودشو در معرض یه شکست مسلم دیگه قرار‌ بده.

و همینطور نمی تونست تصور کنه‌ یکی که اینقدر فاکره، و احتمالا سردسته ی یه باند خفن تولید و توزیع مواد مخدره (با بدنی که پره از رد زخم های کهنه ی چاقو که پارتنرهای امگاش موقع سکس اونا رو می لیسن_ لعنت به ذهن منحرف!)
اگه بخواد همسایه ی بیگناه و معصوم امگاش رو به دست بیاره، می تونه چقدر خطرناک و خشن باشه.

کل حمله ی خشونت بار اوه سهون به جکسون بی نوا شاید بیشتر از ۳۰ ثانیه طول نکشید ولی ذهن بکهیون تا رختخواب اوه
و دستبندهای فلزی سرد
و شلاق سیاه و برنده
و جوراب شلواری های بنددار سکسی
و حتی مارک لوب توی کشوی کنار تختش رفت.

(حتی توی دلش دعا کرد لوبش جنس خوبی باشه و با توجه به اینکه قراره به سخت ترین شکل ممکن بهش تجاوز بشه، ازش در برابر صدمات داخلی و خارجی محافظت کنه)

و خوب

واقعا توقع نداشت آلفا بعد لگدی که به جکسون زده، بیاد و ازش‌ بپرسه حالش خوبه و نیاز به کمک داره یا نه.

عجب حقه بازی!
اوه سهون...

Don't let me down Where stories live. Discover now