رنگ ها🎨
دل بستن به کسی که تمام شهر دلدادهی اون بودند آسون نبود...
پسری که با موهای بلند پرکلاغیش یک شبه از میون رویاهاش سر در آورده و حالا تمام هستی رو ازش گرفته بود!
دل به کسی بسته بود که میون رنگ ها غلت میخورد، رد بدن برهنهاش رو روی بومهای س...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Part 1: Dark Gray پارت اول: خاکستری تیره
تابستان 2020 – رُم- ایتالیا
توی روز هایی که اون میگذروند، رسیدن به آخر خط آرزوش بود، امیدوار بود اینجا هم آخر خط باشه، حتی نمیخواست یک بار دیگه هم چشم هاش رو باز کنه! تنها منتظر بود، قفسه ی سینهاش با درد بالا و پایین میرفت و انتظار میکشید.
صدای زمزمههاش وقتی آهنگ مورد علاقه اش رو زیر لب زمزمه میکرد میشنید، به قدری واقعی به نظر میرسید که دوست داشت چشم هاش رو باز کنه، اما نه باید بیشتر منتظر میموند! اون خودش بیدارش میکرد!
پلک هاش رو روی هم فشرد و دستش رو روی زمین سرد اتاق کشید، با این وجود دلتنگ بود و این دلتنگی بهش اجازه نمیداد سکوت کنه، شاید باید صداش میزد و پیداش میکرد:
- صداتو میشنوم...
حتی اتاق هم تاریک و نمور بود، خیلی وقت میشد که لامپ روی دیوار بعد از کلی سوسو کردن سوخته بود و اون هم نیازی به عوض کردنش نداشت، اما اگه اون توی این تاریکی نمیدیدتش چی؟
زانو هاش رو توی آغوشش جمع و ناله ای از درد کرد:
- زندگی بعد از مرگ چهطوریه؟
جوابی نگرفت، درسته منتظر بود اما در واقع نه کسی بود که به حرف هاش گوش بده و نه این انتظار پایانی داشت، دستش رو روی معدش گذاشت و باز ناله ای کرد:
- فقط دستم رو بگیر... دستم رو بگیر و من رو ببر پیش خودت...
کم کم بدنش، رو به بی حسی کشید و درد عذاب آور معده اش کم و کم تر شد. انگار مردن اونقدر ها هم که میگفتند درد نداشت، اگه انقدر حس خوب و آرامش بخشی داشت پس دیگه نگران نبود که شاید اون هم خیلی درد کشیده باشه! البته که کشیده بود اما انگار الان آرامش داشت. اون هم این آرامش رو میخواست، هر کسی جای اون بود هم دنبال این آرامش میگشت.
انگار درست میگفتند، اینکه لحظه ی مرگ تمام خاطرات از جلوی چشم هاتون رد میشه!
آغوش گرم مادرش، عطر غذایی که وقتی از مدرسه بر میگشت توی خونه پیچیده بود، روز هایی که پدرش بهش دوچرخه سواری یاد میداد، زمان هایی که مادرش پشت پیانو مینشست و با صدای آروم و دوست داشتنیش، با چشم هایی که همراه لب هاش میخندیدند براش آواز میخوند.