رنگ ها🎨
دل بستن به کسی که تمام شهر دلدادهی اون بودند آسون نبود...
پسری که با موهای بلند پرکلاغیش یک شبه از میون رویاهاش سر در آورده و حالا تمام هستی رو ازش گرفته بود!
دل به کسی بسته بود که میون رنگ ها غلت میخورد، رد بدن برهنهاش رو روی بومهای س...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Part48: Sky Blue پارت چهل و هشتم: آبیِ آسمانی
بهار ۱۹۴۵ - لیندوس - پادشاهی یونان
اتاق با آفتاب ملایمِ خورشید تزیین شده بود و حالا سمفونی دلنشین موجهای دریا گوشهاش رو قلقلک میداد. نفسهای عمیقی که همچنان عطر عودی که شب پیش سوخته بود رو احساس میکرد و گرمای دستهایی که دور کمرش بود. همه و همه بهشتی رو براش به ارمغان آورده بود که به هیچ عنوان نمیتونست ازش دل بکنه.
خیلی وقت بود که بیدار شده بود اما، همچنان پلکهاش رو بسته نگه داشته بود و از هوای مطبوع و دلنشین اون اتاق میچشید.
اما وقتی حرکت دم لوسیفر رو روی صورتش احساس کرد اخمهاش رو توی هم برد و کمی پلکهاش رو فاصله داد. لوسیفر که به سختی قصد داشت اون هم جای گرمی میون آغوش اون دو پیدا کنه کاملا آرامشش رو بهم ریخته بود.
وقتی باز شدن حلقهی دستهای تهیونگ رو احساس کرد و در نهایت اون گربهی پشمالو رو توی آغوش اون دید، اخمهاش رو توی هم برد و با غلتی که زد ازشون فاصله گرفت.
روی شکشمش دراز کشید و سرش رو توی بالشتش فرو برد، وقتی عطر مرد دیگه رو روی اون ملحفه احساس کرد پلکهاش رو فاصله داد و بیشتر اون بالشتی که متعلق به تهیونگ بود رو توی آغوشش برد و باز چشمهاش رو بست تا حالا تنهایی از این آرامش لذت ببره.
اما ثانیههای زیادی نگذشتند که با حس سر تهیونگ روی کتفش کمی اخمهاش رو توی هم برد. تهیونگ درحالی که دستش رو تا بازوی دیگهی جونگکوک دراز میکرد، کمی به صدای آروم قلب مرد گوش داد و زمزمه وار گفت: - قهر کردی؟
جونگکوک جوابی بهش نداد، در عوض سعی کرد با حس نوازشهای آروم انگشتهای تهیونگ با بازو و شونههای برهنهاش لذت کافی رو ببره.
تهیونگ سرش رو بلند کرد و بینیش رو توی موهای جونگکوک فرو برد؛ خوب نفس کشید و وقتی بیقراری قلبش رو احساس کرد به اون موجود تپنده کمی رحم کرد و سرش رو عقب آورد و زمزمه وار گفت:
- شاهزادهی من...
جونگکوک کم کم لبخندی روی لبهاش نشست اما حرفی به زبان نیاورد، تهیونگ هم همونطور که همچنان سرش روی کتفش بود و دستش رو آروم روی پوستش میکشید باز هم نجوا کرد: