رنگ ها🎨
دل بستن به کسی که تمام شهر دلدادهی اون بودند آسون نبود...
پسری که با موهای بلند پرکلاغیش یک شبه از میون رویاهاش سر در آورده و حالا تمام هستی رو ازش گرفته بود!
دل به کسی بسته بود که میون رنگ ها غلت میخورد، رد بدن برهنهاش رو روی بومهای س...
Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.
Part 22: The Pink پارت بیست و دوم: صورتی
دستش رو روی پارچه کشید و نگاهش رو به سقف داد، حسی شبیه به پوچی داشت، نگاه بی فروغش رو به بالای سرش دوخته بود و ذهن خالیش حتی چیزی برای فکر کردن نداشت. کم کم سرش رو برگردوند و روی آرنجش بلند شد، دستش رو بالا آورد و نوک انگشتش رو روی سینهی رنگی تهیونگ کشید و زمزمه وار گفت:
- به چی فکر میکنی؟
تهیونگ بدون اینکه نگاهش رو بهش بده، سیگاری که رنگی شده بود رو به لبهاش نزدیک کرد:
- به تو؟
جونگکوک که انتظار شنیدن همچین حرفی رو نداشت، لحظهای نگاهش رو به چشمهاش که اون هم مثل چند لحظه پیش خودش به سقف خیره بود داد و دوباره سرش رو پایین آورد و با دستش اشکال ناواضحی که روی پارچه شکل گرفته بود رو دنبال کرد:
- ناراحتی؟
تهیونگ سیگارش رو قبل از اینکه روی لبهاش بذاره عقب آورد و سرش رو به سمتش برگردوند، نگاهش رو بهش داد و دست دیگهاش رو جلو برد و موهای جلوی صورت جونگکوک رو پشت گوشش انداخت:
- از چی؟
جونگکوک که همچنان قصد نداشت بهش نگاه کنه، درحالی که به آرنجهاش تکیه میکرد روی شکمش دراز کشید و باز هم نگاهش رو به رد آبی و خاکستری روی پارچه داد:
- از من؟
متعجب درحالی که دود سیگارش رو بیرون میداد، به نیم رخش خیره شد، موهاش هنوز از رنگ خیس بود و میتونست برق تازگی رنگ رو روی پوست سفیدش ببینه و در حالی که با نوک انگشتش رد قطره رنگی که روی بازوش بود رو دنبال میکرد گفت:
- چرا باید ناراحت باشم؟
جونگکوک که تمام مدت همهی وجودش از حس بدی پر شده بود، بالاخره سر بلند کرد و نگاه لرزونش رو بهش دوخت، ذهنش به قدری به هم ریخته بود که نمیتونست چیزی که توی دلش میگذشت رو به زبون بیاره.
تهیونگ که با انتظار کشیدن جوابی نگرفته بود، روی آرنجش بلند شد و نگاهش رو بهش دوخت:
- بگو از چی تا جوابت رو بدم!
جونگکوک سرش رو به نشونهی منفی تکون داد و دستهاش رو توی موهاش فرو برد: