Part4 - Magenta 🎨

8.6K 1K 803
                                    

Part 4: Magenta

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Part 4: Magenta

پارت چهارم: ارغوانی

فکر نمی‌کرد روزی انقدر توی درک احساساتش عاجز باشه، اون هر روز، زمانی رو تصور می‌کرد که جونگکوک دوباره برگشته، برگشته و اون هم به قدری از روی دلتنگی اون رو میون آغوشش کشیده بود که هیچ فضای خالی ای میون بازوهاش باقی نمونده. تا نذاره دوباره از پیشش بره. اما الان، حالا که جونگکوک واقعا برگشته بود، یا شاید هم اون بود که بالاخره پیداش کرده بود، کاری جز ایستادن و هوای حضور اون رو نفس کشیدن بلد نبود. نه اینکه بلد نباشه، اجازه‌ی حرکتی بیش از این رو نداشت. جونگکوک ازش خواسته بود تا روی یکی از مبلمان بنشینه اما اون هنوز سرپا ایستاده بود، دست هاش رو از پشت به هم قفل کرده بود و با نفس های عمیقش خودش رو آروم‌ می‌کرد.

جونگکوک با فاصله نسبتا زیادی رو به روش ایستاد، مرد رو به روش عطر هانس رو می‌داد و همین دلش رو می‌لرزوند اما با این حال کسی نبود که بخواد احساساتش رو به یک غریبه نشون بده. هرچند که اون غریبه از طرف هانس بود، هرچند که دلتنگ بود، هرچند که در کنار همه‌ی این ها مرد رو به روش اون رو مضطرب می‌کرد اما جلوی اون همون شخصیتی رو ادا کرد که تمام مردم اون شهر ازش می‌دیدند:

- پس گفتی مایکل؟

تهیونگ با همون نگاهش بهش خیره بود، نمی‌دونست چیزی از حالت چهره‌اش مشخصه یا نه اما مطمئن بود نیمی از این‌ گیجی جونگکوک به خاطر لحن نگاهش بود. اون ها بلد نبودند دلتنگیشون رو مخفی نگه دارند، اما با این حال لحظه ای دلتنگ بود و لحظه ی بعد این احساس دلتنگی براش حس غریبی می‌شد. هیونگوون هم تمام زندگی تهیونگ رو دیده و لمس کرده بود اما نمی‌خواست قبول کنه این احساسات شاید متعلق به خودش باشند، تنها می‌خواست همه‌اش رو به مهمان ناخوانده ی توی وجودش نسبت بده! مهمان ناخوانده‌ای که چیزی جز احساسات جدیدش نبودند.

- حرف زدن بلد نیستی؟

وقتی متوجه شد در جواب سوالش تنها سکوت کرده به سختی نفسش رو بیرون داد، هیچ کس نمی‌تونست حالش رو درک کنه. اون مقابل جونگکوک بود، کی باورش می‌شد؟ کسی که تنها چیزی که حضورش رو ثابت می‌کرد جای خالیش روی تخت بود، اما الان به قدری توی این رویا واقعی به نظر می‌رسید که تهیونگ کوچک ترین واکنشی که می‌تونست داشته باشه لال شدن بود. با این حال، هیونگوون جور دلتنگی و حواس پرتی های تهیونگ رو به دوش کشید و بالاخره سکوتش رو شکست:

COLORS | VKOOK-HOPEMINWhere stories live. Discover now