رنگ ها🎨
دل بستن به کسی که تمام شهر دلدادهی اون بودند آسون نبود...
پسری که با موهای بلند پرکلاغیش یک شبه از میون رویاهاش سر در آورده و حالا تمام هستی رو ازش گرفته بود!
دل به کسی بسته بود که میون رنگ ها غلت میخورد، رد بدن برهنهاش رو روی بومهای س...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Part 10: Marmalade پارتدهم: پرتقالی روبهروی جونگکوک نشستن توی اون قایق ایدهی جالبی نبود، اون بلد نبود کاری جز خیره شدن بهش انجام بده و هر بار که باهاش چشم تو چشم میشد، دلش به حال قلبش میسوخت!
جونگکوک خیلی راحت یک پاش رو دراز کرده و روی پای تهیونگ گذاشته بود؛ اون هم هیچ اعتراضی نمیکرد پس میتونست خیلی راحت تر با مدادی که به دست داشت، داخل دفترچهی کوچکی که همراه خودش آورده بود نقاشی کنه، هرازگاهی سر بلند میکرد و نگاه کلیای به تهیونگ میانداخت و بعد با نیشخندی به کارش ادامه میداد.
با تموم شدن اتودی که کشیده بود زبونش رو روی لب خشک شده اش کشید، پاش رو از روی پای تهیونگ برداشت و درحالی که دفترچهاش رو میبست با احتیاط بلند شد و کنار تهیونگ نشست، همچنان باورش نمیشد تهیونگ قبول کرده و ایده هایی که به سرش افتاده بود مدام توی ذهنش میگذشت و حتی شب گذشته هم لحظه ای از فکرش بیرون نرفته بود. - هر بار میخوام به این سکوتت اعتراض کنم، اما بعد میبینم همین سکوتت تو رو جذاب تر میکنه!
وقتی نگاه تهیونگ به سمتش برگشت، از اون فاصلهی نزدیک به صورتش خیره شد، باز هم آفتاب به چشم هاش میخورد، چشمهایی که شاید مشکی به نظر میرسیدند رگههای قهوهای خودشون رو به نمایش گذاشته بودند و حالا رنگ کهرباییش برای اون دیوونه کننده بود و دیوونه کننده تر وقتی بود که اون با این چشم ها بهش خیره میشد.
- اگه چشم ها خریدنی بودند، قطعا تا الان چشمهاتو خریده بودم، اونوقت نمیذاشتم کس دیگهای رو اینطور نگاه کنی!
تهیونگ که با شنیدن این حرف ها نفسش بند اومده بود، آب دهانش رو به سختی قورت داد اما همچنان بی تفاوت بهش نگاه کرد.
- من همهی زیبایی هارو برای خودم میخوام... اون وقت مردم این شهر برای اینکه بهشون نگاه کنی از من بلیت میخریدن و اونوقت شاید تا چند ثانیه چشمهات رو بهشون قرض بدم! اون هم شاید!
تهیونگ که نمیتونست قلب بیقرارش رو بعد از شنیدن این حرف ها آروم کنه، کمی خودش رو عقب کشید و با لحن سردی جملات پر از احساس قلبش رو به زبون آورد: