رنگ ها🎨
دل بستن به کسی که تمام شهر دلداده‌ی اون بودند آسون نبود...
پسری که با موهای بلند پرکلاغیش یک شبه از میون رویاهاش سر در آورده و حالا تمام هستی رو ازش گرفته بود!
دل به کسی بسته بود که میون رنگ ها غلت می‌خورد، رد بدن برهنه‌اش رو روی بوم‌های س...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Part 8: Dark Green پارت هشتم: سبز تیره
دستی روی کتش کشید و موهاش رو جلوی آیینه مرتب کرد، آهی کشید و سر برگردوند و به جونگکوکی که به لولای در تکیه داده و دست به سینه بهش خیره بود نگاه کرد، حالش هنوز خوب نشده بود اما به قدری خوب بود که بتونه خودش رو به هتلش برسونه، احتمال می‌داد هوسوک هم رسیده باشه و این‌طور همه چیز براش راحت تر می‌شد، شاید هم نه، نمی‌دونست جایی جز کنار جونگکوک بودن هم براش راحت هست یا نه!
- ممنون بابت این مدت... چطور می‌تونم برات جبران کنم؟
پوزخندی زد و روش رو از تهیونگ گرفت، اون که می‌دونست ازش چی می‌خواد پس چرا می‌پرسید، تهیونگ هم که می‌دونست علت این سکوت و پوزخند صدا دارش چی بود قدمی جلوتر اومد و گفت:
- هیچ وقت محبتت رو فراموش نمی‌کنم... همون‌طور که قول دادم، از هانس می‌خوام که به این...
- نمی‌خواد چیزی رو جبران کنی سنیور!
با شنیدن لحن تندش نفس عمیقی کشید و ترجیح داد سکوت کنه، اون عصبی بود و دوست داشت علتش رو رفتن خودش تلقی کنه، این‌طور کمی دل بی قرارش آروم می‌شد، حتی لبخندی هم روی لب‌هاش می‌نشست، همین هم جونگکوک رو عصبی تر می‌کرد.
- خیلی خب... می‌تونم مادام رو ببینم؟
بالاخره سرش رو برگردوند و با اخم کمرنگی که روی پیشونیش بود بهش خیره شد و بعد از اتاق بیرون رفت:
- دنبالم بیا!
بعد از مکث کوتاهی به دنبالش راه افتاد، جونگکوک راهروی اتاق هارو طی کرد و وقتی به اتاقی با درهای بزرگی رسید متوقف شد و چند تقه ای به در زد، کمی منتظر موند و وقتی اجازه ی مادام رو شنید، دستگیره ی بزرگ در رو کشید و در با صدای بلندی باز شد.
جونگکوک وارد اتاق شد و به مادام که کنار قفسه ی کتابخونه‌ای ایستاده و درحالی که لوسی میون بازو هاش بود اون رو نوازش می‌کرد، نگاه کرد و گفت:
مادام اخمی کرد، انتظار نداشت مهمونش به این زودی ها قصد رفتن داشته باشه، اما بعد از مکث کوتاهی لبخندی جایگزینش کرد و سرش رو به نشونه تائید تکون داد، جونگکوک آهی کشید و سر برگردوند و به تهیونگ که پشت سرش بود اشاره کرد تا وارد کتابخونه بشه.
