Part 46: Wheat
پارت چهل و ششم: گندمیبهار ۱۹۳۴ - رُم - پادشاهی ایتالیا
نگاهی به تابلوی مقابلش انداخت و به سختی نفسش رو بیرون داد، هنری بهش گفته بود کم کم به اوضاع عادت میکنه اما چرا اینبار همه چیز براش سخت تر بود؟
دستی به پیشونی عرق کردهاش کشید و سعی کرد کمی موهاش رو مرتب کنه، حتی انتظار نداشت زنی که ازش خواسته بود تا به ملاقاتش بیاد اون رو به یاد داشته باشه و هیچ ایدهای نداشت این ماجرا چهطور قرار بود پیش بره.با وجود اینکه همهی وجودش میلرزید هیچ چارهی دیگهای نداشت، پس تنها در بزرگ کافه رو هل داد و وارد فضای مطبوع اونجا شد.
چشمهاش به دنبال اون زن آشنا چرخیدند و وقتی چهرهی جِدیش رو پشت میزی شناسایی کرد، استرس و اضطرابش چندین برابر شد. اما برخلاف احساسات درونیش قدمهاش رو به سمت اون پیرزن برداشت.
بالای سرش ایستاد و به دنبال کلمهای گشت تا اون رو متوجه خودش کنه، اما به قدری مضطرب بود که هیچ حرفی به زبان نیاورد و مادام هم که انگار تازه متوجه پسری که بالای سرش ایستاده، شده بود، سر بلند کرد و به محض دیدنش لبخندی به لب آورد و گفت:- منتظرت بودم!
- آه... س... سلام!جونگکوک که انتظار نداشت اون زن در لحظه اون رو بشناسه، هول کرده و متعجب به زن سالخورده نگاه کرد و اون هم با لبخندی صندلی مقابلش رو نشون داد:
- بشین، حتما خستهای، چشمهات که اینطور به نظر میرسن!جونگکوک با اکراه صندلی رو عقب نشست و معذب جلوی زن نشست، مادام هم لبخندی به لب آورد و گفت:
- امروز هوا از روزهای دیگه گرم تر بود. حتما برات سخت بود تا اینجا بیای!جونگکوک سریع سرش رو به نشونهی منفی تکون داد و مادام هم که متوجه این شده بود که پسر مقابلش نسبت به روز قبل کمی معذب تر شده پس به لبخند زدن ادامه داد و گفت:
- حتما دیروز تعجب کردی که ازت خواستم به اینجا بیای، حتی اگه نمیاومدی هم تعجبی نمیکردم! به هر حال من فقط یک غریبهام!جونگکوک که با حس لبخند گرم زن کمی آروم تر شده بود، دستی به موهاش کشید و گفت:
- تا همین الان به این فکر میکردم که برای چی خواستید دوباره من رو ببینید.
YOU ARE READING
COLORS | VKOOK-HOPEMIN
Fanfictionرنگ ها🎨 دل بستن به کسی که تمام شهر دلدادهی اون بودند آسون نبود... پسری که با موهای بلند پرکلاغیش یک شبه از میون رویاهاش سر در آورده و حالا تمام هستی رو ازش گرفته بود! دل به کسی بسته بود که میون رنگ ها غلت میخورد، رد بدن برهنهاش رو روی بومهای س...