Part 24: The Purple
پارت بیست و چهارم: بنفشپاش رو روی تخت کشید و کمی سرش رو تکون داد، اما با حس سردردی که بهش دست داد اخمهاش رو توی هم کشید و نالهی خفیفی کرد، دستش رو روی چشمهاش گذاشت و درحالی که روی آرنجش بلند میشد کم کم پلکهاش رو هم باز کرد و روی تخت نشست اما با دیدن اتاق ناآشنا و کوچکی که داخلش بود، اخمش پررنگ تر شد و با دقت بیشتری به اطرافش نگاه کرد. وقتی کمی گیجیش برطرف شد، با یادآوری شب گذشته سریع کمرش رو صاف کرد و دستی توی موهاش کشید.
کم کم داشت همهی حرفهایی که به جیمین زده بود رو به یاد میآورد، اون چیکار کرده بود؟ نفس بریدهاش رو بیرون داد و مشوش دستی توی موهاش کشید و همونطور که به نقطهی نامعلومی خیره میشد، به اتفاقات شب گذشته فکر کرد، اون واقعا همه چیز رو خراب کرده بود، چرا اون حرفهارو بهش زد؟
با باز شدن در اتاق نگاه ترسیدهاش رو بلند کرد و جیمین هم که انتظار بیدار بودن هوسوک رو میکشید، لیوان آبی که به دستداشت رو میون انگشتهاش فشرد و مدتی بهش خیره موند، نگاهش به خوبی سردی و ناامیدیای که توی وجودش بود رو نشون میداد، طوری که مشخص بود چهطور یک شبه تصمیم گرفته بود تمام احساساتش رو جای فراموش کردن
دور بریزه!بالاخره قدمهاش رو به سمت هوسوک که همچنان با نگاه نگران و ترسیدهاش بهش خیره بود برداشت و اشارهای به تخت کرد:
- جبران اینکه اون روز گذاشتید توی اتاقتون بخوابم!
لیوان آب رو به سمتش گرفت و با لحنی به سردی قبل ادامه داد:
- این هم جبران روزی که حواستون بود گلوم خشک شده!
هوسوک که از حرفهاش چیزی سر در نمیآورد بدون اینکه نگاهش رو ازش بگیره لیوان رو ازش گرفت و جیمین هم در حالی که قدمی به عقب بر میداشت گفت:
- فکر نکنم دیگه کاری با هم داشته باشیم! من دیگه نمیخوام بهتون ایتالیایی یاد بدم... کلا دیگه علاقهای به دیدنتون ندارم! اگرم اومدید کازینو طوری رفتار کنید انگار براتون یک غریبم!
هوسوک که نمیدونست چرا حس سنگینی توی قفسهی سینهاش احساس میکرد، لیوان آب رو روی میز گذاشت و سریع بلند شد و به دنبال حرفی برای درست کردن اتفاقات دیشب گشت:
YOU ARE READING
COLORS | VKOOK-HOPEMIN
Fanfictionرنگ ها🎨 دل بستن به کسی که تمام شهر دلدادهی اون بودند آسون نبود... پسری که با موهای بلند پرکلاغیش یک شبه از میون رویاهاش سر در آورده و حالا تمام هستی رو ازش گرفته بود! دل به کسی بسته بود که میون رنگ ها غلت میخورد، رد بدن برهنهاش رو روی بومهای س...