Part47 - Sapphire Blue🎨

3.8K 624 598
                                    

Part 47: Sapphire Blue پارت چهل و هفتم: آبیِ کبود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Part 47: Sapphire Blue
پارت چهل و هفتم: آبیِ کبود

پاییز ۱۹۳۸ - ونیز - پادشاهی ایتالیا

چند قدمی به داخل فضای تاریک و شلوغ اون بار برداشت. بریده نفس کشید و با شنیدن صدای خنده‌ی چند زن سر برگردوند و به پیرمردهایی که چند دختر جوان رو دور خودشون جمع کرده بودند نگاه کرد.
دستی به موهاش کشید و بهت زده جلوتر رفت؛ این‌طور نبود که داستان زندگی این‌روز های اون پسر رو ندونه، اما هر بار که دوباره باهاش مواجه می‌شد، توی بهت عظیمی فرو می‌رفت.

دست‌ لرزونش رو داخل جیبش فرو برد و نگاهش رو به دنبال پیدا کردن اون پسر چرخوند، فضای بار به قدری شلوغ بود که نمی‌تونست اون رو به راحتی پیدا کنه پس جلوتر رفت و باز هم به دنبالش گشت اما وقتی پاهاش ناخودآگاه متوقف شد، نگاهش هم رنگ باخت و وا رفته به قامت آشنای پسر نگاه کرد.

ثانیه‌های طولانی‌ای رو بدون نفس کشیدن سپری کرد اما وقتی به خودش اومد، بدون اینکه دست خودش باشه جلوتر رفت. شونه‌های پسر رو کشید و نگاه سرخ و عصبانیش رو بهش دوخت.

جونگکوک که تلوتلو خوران عقب اومده بود، بهت زده سر بلند کرد و دست‌هاش رو از دور کمر زن تقریبا سی ساله‌ای که چهره‌ی جذابی داشت آزاد کرد و با پوزخندی به سمت هانس برگشت:
- اوه ببین کی اینجاست!

هانس بازوی جونگکوک رو بیشتر کشید و به سمت زنی که متعجب بهشون نگاه می‌کرد برگشت و در حالی که پسر مست رو پشت خودش می‌برد و رو به زن گفت:
- ببخشید اما من با این بچه کار دارم!
زن خنده‌ای کرد و نگاهی به سرتاپای هانس انداخت، سری به نشونه‌ی تاسف تکون داد و گفت:
- من بچه‌ای اینجا نمی‌بینم!

جونگکوک هم که سعی می‌کرد هوشیاریش رو حفظ کنه، جلوتر رفت و دوباره دستش رو دور کمر زن انداخت و رو به هانس گفت:
- نمی‌تونی فقط گورت رو گم کنی؟ چی از جونم می‌خوای؟

هانس که از شدت عصبانیت همه‌ی وجودش می‌لرزید و نفسش بالا نمی‌اومد، بدون اینکه چیزی براش مهم باشه با خشم جونگکوک رو عقب کشید و محکم اون رو به دیوار کوبید و درحالی که سرش رو جلو می‌برد و با صدای خفه‌ای بهش گفت:

- همین الان با من از این جهنم میای بیرون! فهمیدی؟
جونگکوک مدتی با نگاه لرزونش به اون چشم‌های خشمگین خیره موند و دیگه حرفی نزد. هانس هم وقتی سکوت پسر رو دید، بدون توجه به اون زن که شوکه بهشون نگاه می‌کرد، دست جونگکوک رو گرفت و به دنبال خودش کشید.

COLORS | VKOOK-HOPEMINWhere stories live. Discover now