Part44 - Blood🎨

4.2K 649 473
                                    

Part 44: Bloodپارت چهل و چهارم: سرخ

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.

Part 44: Blood
پارت چهل و چهارم: سرخ

بهار ۱۹۳۴ - رُم - پادشاهی ایتالیا

نگاهش به عکس مقابلش دوخته شده بود و هیچ حرفی نمی‌زد. به تک تک اجزای صورت اون شخص خیره بود نه برای به خاطر سپردنش، تنها به خاطر این‌که نمی‌تونست حدس بزنه چرا هنری ازش می‌خواست به اون پیرزن نزدیک بشه.
نمی‌تونست حدس بزنه توی ذهنش چی‌ می‌گذره و سرنوشتی که براش نوشته بودند به چه چیزی ختم می‌شه اما حالا دلشوره‌ی بدی به جونش افتاده بود، قلبش با شدت می‌تپید و صدای نفس‌های بریده‌اش به گوش مرد می‌رسید.

- چرا ترسیدی؟

سر بلند کرد و نگاهش رو به چهره‌ی بیخیالی که سیگارش رو دود می‌کرد دوخت، کاش همه چیز برای اون هم آسون بود. چرا این همه مدت به این اوضاع عادت نکرده بود؟

- اون فقط یک پیرزنه! کاری هم بهت نداره، مهربون تر از چیزیه که فکرش رو می‌کنی!

جونگکوک دوباره سرش رو پایین آورد و به عکس خیره شد و با صدای لرزونی گفت:

- خب؟ من باید باهاش چی‌کار کنم؟

هنری با شنیدن لحن ترسیده‌ی پسر خنده‌ای کرد، جلوتر اومد و درحالی که فکش رو می‌گرفت صورتش رو برگردوند و خوب به رد زخم روی گونه‌اش نگاه کرد:

- نترس قرار نیست بکشیش!

چونه‌ی پسر رو رها کرد و دوباره به پشتی صندلی تکیه داد:

- زخمت عمیقه پسر، ردش می‌مونه!

توی اون لحظه فکر کردن به زخمی که روی گونه‌اش بود براش کوچک ترین اهمیتی نداشت. زخم‌های بیشتری وجودش رو پر کرده بود که آزارش می‌داد، پس بی توجه به حرفش نفس بریده‌ای کشید و گفت:

- خب پس باید چی‌کار کنم؟ اصلا... اون کیه؟
هنری سیگارش رو روی زمینِ خاکی اون انبار انداخت و با نوک کفشش خاموشش کرد:
- موسولینی رو می‌شناسی؟

جونگکوک که فقط اسم این فرد رو شنیده بود سرش رو به نشونه‌ی تائید تکون داد و هنری هم به عکس اشاره کرد:
- این پیری مامانشه! تنها زندگی می‌کنه، بچه‌هاش خیلی وقته ولش کردن! با این وجود مثل پسرش پر نفوذه، حتی شاید بیشتر از اون! در اصل توی ونیز زندگی می‌کنه، می‌دونی کجاست دیگه؟

COLORS | VKOOK-HOPEMINOù les histoires vivent. Découvrez maintenant