Part 43: Dark Orange
پارت چهل و سوم: نارنجیِ تیرهبهار ۱۹۳۴ - رُم - پادشاهی ایتالیا
پشت پسر قدم برمیداشت، اما نگاهش تنها مسافت طولانیای رو طی میکرد و صفحهای که با گلولههای اسلحهی اون پسر مورد هدف قرار میگرفت رو میدید.
سیگارش رو از لبهاش جدا کرد و همونطور که به اون صفحه خیره بود دودش رو بیرون داد، کمی بعد تنها اون رو روی زمین رها کرد و جلوتر رفت. پشت سرش ایستاد و دستش رو به چونهاش رسوند، با محکم گرفتن فکش، زاویه دید مناسبی برای پسر درست کرد و بعد با گرفتن زیر بازوش گفت:
- قرار نیست فقط تیرهاش رو خالی کنی!بدون اینکه ازش فاصله بگیره، دوتا انگشتش رو به سمت شقیقهاش برد ضربهی آرومی بهش زد:
- وقتی داری نشونه میگیری، باید اینجا خالی باشه! انقدر فکر نکن!جونگکوک فکش رو منقبض کرد، اسلحه رو محکمتر توی مشتش فشرد و دوباره شلیک کرد. اینبار دایرهی قرمز رنگی که مقابلش بود بالاخره سوراخ شد اما برخلاف حرفهای هنری، ذهنش خالی نبود.
هنری نیشخندی زد و قدمی به عقب برداشت، دستهاش رو داخل جیبش فرو برد و نگاهی به سر تا پای پسر انداخت، اخم روی پیشونیش و نفسنفسهاش به راحتی قابل تشخیص بود، کمی سرش رو کج کرد و گفت:
- روز به روز بهتر...- چرا من؟
اسلحهاش رو پایین آورد اما همچنان نگاه سرخش خیره خیره مقابلش رو دنبال میکرد. به سختی بغضی که هیچوقت قصد رها کردنش رو نداشت رو فرو برد. دوست داشت اون اسلحه رو به سمت مرد پشت سرش بگیره و تنها گلولهی باقی مونده رو توی مغزش خالی کنه اما توی این مدت به خوبی فهمیده بود که این مرد هم تنها دست نشوندهی خیلیهای دیگه بود.
- از پرسیدن این سوال خسته نشدی؟به سمتش برگشت، نگاه لرزون و به خون نشستهاش رو به چهرهی سرد مقابل دوخت:
- تا وقتی جوابم رو نگیرم نه!جلوتر اومد، نفسهاش به سختی بیرون میاومدند و خشم و عصبانیتش به راحتی قابل تشخیص بود. مرد پختهی مقابلِ اون چشمهای لرزون هم به خوبی فهمیده بود که این پسر گستاخ تر و سرکش تر از چیزی هست که فکرش رو میکرد.
جونگکوک سر اسلحهاش رو به سینهی هنری کوبید و گفت:
YOU ARE READING
COLORS | VKOOK-HOPEMIN
Fanfictionرنگ ها🎨 دل بستن به کسی که تمام شهر دلدادهی اون بودند آسون نبود... پسری که با موهای بلند پرکلاغیش یک شبه از میون رویاهاش سر در آورده و حالا تمام هستی رو ازش گرفته بود! دل به کسی بسته بود که میون رنگ ها غلت میخورد، رد بدن برهنهاش رو روی بومهای س...