Part15 - Lemon🎨

5.7K 852 1.1K
                                    

Part 15: Lemonپارت پانزدهم: لیمویی

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Part 15: Lemon
پارت پانزدهم: لیمویی

خسته از غلت زدن توی تخت خواب، تسلیم آفتابی که از لای پرده‌ها اتاق رو روشن کرده بود شد، پتو رو کمی دور خودش پیچید و به تاج تخت تکیه داد، از کنار تخت پاکت سیگاری رو برداشت و درحالی که نخ سیگاری رو به لب‌هاش می‌رسوند نگاهی به هوسوک که پشت کرده و بهش همچنان خواب بود انداخت، فندکش رو هم برداشت و چندباری انگشتش رو روش کشید و وقتی موفق نشد تا روشنش کنه کلافه اون رو روی میز انداخت و کشوی پاتختی رو باز کرد، در کمال تعجب یک قوطی کبریت اونجا بود و با لبخند رضایت بخشی که روی لب‌هاش نشسته بود اون رو برداشت، بالاخره سیگارش رو با چوب کبریتی روشن کرد و وقتی دودش رو بیرون داد صدای دورگه‌ی هوسوک به گوشش رسید:

- هنوز این عادتت رو ترک نکردی؟

آنیا پتو رو بیشتر بالا کشید تا بدن برهنه‌اش رو بپوشونه و بدون اینکه نگاهی به هوسوک بندازه دود سیگارش رو بیرون داد و به لاک قرمز روی ناخن هاش نگاه کرد:

- ما همش یک ماهه هم رو ندیدیم دارلینگ!

هوسوک کلافه پتو رو از روی خودش کنار زد‌ و بلند شد، آنیا نگاهی بهش انداخت؛ انگار نصف شب بیدار شده بود چون تنها پیراهنش رو به تن نداشت. سیگار رو گوشه‌ی لبش گذاشت و درحالی که خم می‌شد پیراهن مردونه‌ی هوسوک رو از روی زمین برداشت و اون رو به تن کرد:

- یکی از آشناهای مادرم قراره اینجا یک آپارتمان آماده کنه برامون، گفت تا آخر هفته حاضر می‌شه!

هوسوک بدون اینکه این بحث براش کوچیک ترین اهمیتی داشته باشه مقابل کمد لباس هاش ایستاد و پیراهن جدیدی برداشت و به تن کرد، آنیا هم از روی تخت بلند شد، دکمه‌های پیراهن هوسوک رو بست و به سمتش قدم برداشت:

- من راجع به این یک ماه چیزی به پدرم نگفتم، می‌دونی که خیلی قبولت داره. به خاطر همین حاضر شد دخترش رو بفرسته همچین جایی، اما شرط گذاشت که باید توی لندن ازدواج کنیم!

پشت سر هوسوک ایستاد سیگار رو داخل جاسیگاری ای که روی میز کنارش بود خاموش کرد و بعد دست هاش رو از کنار پهلو‌های هوسوک رد کرد و دور کمرش حلقه کرد:

- فقط کافیه تو بشی همون هوسوک چند ماه پیش!

هوسوک سرش رو پایین آورد و درحالی که آخرین دکمه‌اش رو می‌بست به دست‌های آنیا دور کمرش خیره موند. آروم مچش رو گرفت، قفل دست‌هاش رو از هم باز کرد و توی بغلش چرخید:

COLORS | VKOOK-HOPEMINWhere stories live. Discover now