Part 47

2K 185 47
                                    

جاناتان
دفتر خاطرات قدیمیم...
وسیله ای که فقط به خاطر یاد اوری نگهش داشتم و هربار وسوسه میشم اتیشش بزنم.
برگه به برگه
خط به خط
تا جایی که هیچی ازش نمونه....
از 17 سالگی... تا جایی که اون عوضی:)...

_________________________________
دوباره سلام!
یه مدته وقت نمیشه برات بنویسم، بدون من خوش میگزره؟
این زندگی واقعا خسته کنندست...
و تکراری
رفیق پیدا کردن همیشه برام سخت بوده، و صرفا یه جور سرگرمی ام برای دوستای جک و جیل...

هر هفته اینجا پارتی راه میندازن و دور از چشم پدر و مادر گرامی حسابی بزن و بکوب راه میندازن...

و من کیم؟
من همزمان آشپزم، همبازی ام و یه کاربرد دیگه هم دارم...
هروقت اون دوتا گاگول از دوستاشون خسته میشن بهم علامت میدن تا بیام طرفو به حرف بگیرم تا وقتی که برگردن سرش...

خیلی سعی می کنن یکی از دخترای اینجارو بهم بندازن...
اما واقعا نمیتونم حقیقتو بهشون بفهمونم...
یا به سازشون برقصم...
هرکدوم به یه نحو برام اعصاب خورد کن و ترسناکه...
صادقانه بگم، از تک تک مهمونیا و دوستاشون متنفرم.
هی کسی که این دفترو پیدا می کنی!
برای بار پنجم بهت میگم، اگه من مردم...
این وصیت منه به تو:
هنزفری جکو بجو و بنداز تو توالت...
گوشی جیلو بردار، به تک تک دوستاش پیام بده و برین بهشون طوری که تا ابد کات کنن.
به یوسی غذا بده...
و خب، مواظبش باش...
این دوتا قطعا دیوونش می کنن!
خب زیادی از بحث خارج شدم مگه نه؟
واقعا مسخرست، حس می کنم یه دختر بچم.
دفتر خاطرات واقعا؟!
بیخیال، اگه بهم خندیدی قطعا تسخیرت میکنم و با دست خودت یه چیز تیز فرو میکنم تو سوراخت.

این یکشنبه دوباره مهمونی بود، و واقعا متفاوت بود...
جالبه، فکر می کنم یه دوست پیدا کردم.
شاید حتی بیشتر...
اشتباهه اگر رو کسی که به عنوان دوست اومده جلو کراش بزنم مگه نه؟
اشکالی نداره...
یه کراش ساده به جایی نمیخوره، عاشقش نمیشم!
خلاصه، بزار برات تعریف کنم...

هی کوکو(لقب قدیمیشه، یادتون که میاد؟)، اگه یه روزی بهترین دوستم شدی میدم خاطراتمو بخونی...
ولی نخند چون هنوز زندم و بدون تسخیرم میتونم انجامش بدم!
اوکی؟!
مغرور نشو:/

امروز طبق معمول صبح جیل بیدارم کرد و شروع کرد غر زدن...
با هزار جور التماس راضیم کرد که بازم اشپزی کنم...
این دوتا به بهونه اشپزی بلد نبودن و حساسیتشون به سیر توی پیتزا های بیرون منو رسما مامان خونه کردن!
البته خبر داغ! حدس بزن اسم کی به عنوان صاحب یوسی رفته تو شناسنامش!؟
درستهههه من! از این به بعد مال منه...
خلاصه که اشپزی کردمو از این حرفا...
ولی اینارو می زنم جلو تا زودتر بتونم بنویسم چطوری باهاش اشنا شدم!
یااا خیلی خفن بود!
تا خرخره مست کردم که بتونم ور ورای مردمو تحمل کنم...
اما عمرا اگه این لحظه هارو یادم می رفت!
داشتم با سارا، رفیق صمیمی جیل، همونی که دو ماه پیش دربارش نوشتم...
یادته؟
همون.
داشتم باهاش حرف می زدم تا سیل سوالاشو از خواهر بیچارم دور نگه دارم...
تا این که وارد شد!
دوتا پسر...
حدودا 18 ساله می زدن، جوون اما با جذبه...
شایدم فقط خوشتیپ بودن، نمیدونم!
سارا با شتاب خودشو پرت کرد بغل یکیشون و جوری جیغ کشید که تقریبا همه بهشون زل زدن...
_داداش کوکووووووو!
و زد پس گردن اونیکی...
_مسخره خیلی دیر اماده میشی! قرار بود با هم بیایما.

که با لبخند جلفی روبرو شد...
_هی! مثلا داداشت منما...
دست سارارو گرفت و دورش کرد...

تو نگاهش...
وقتی تک افتاد...
یه چیزی اذیتم می کرد.

*وقتی اینو بخونی بهم میگی چیه مگه نه؟ اصلا روزی میرسه که اونقدر باهام صمیمی باشی؟*

اونجا یه چیزی تو نگاهش منو کشید...
انگار داد می زد:
_نجاتم بدید!

_پوزخندی به این بخش از نوشته هام زدم...
اره حتما!
بچه ی احمق!
نجاتش بدید...
هه! _

شب خاصی بود...
من باهاش حرف زدم اما نتونستم بفهمم چه مرگشه...
در عوض از لاک خودش کشیدمش بیرون و راضیش کردم بره تو جمع بازی کنه...
بعد از دو دست پوکر برگشت پیشم...
در حالی که می خندید...
و بهم گفت:
_به خاطر تو اینهمه بردم، نظرت چیه با هم بریم بیرون؟ کافه، مهمون من! ازت خوشم میاد... به نظرت می تونیم دوست باشیم؟

خدایا! اون ازم پرسید!
یه نفر میخواد دوستم باشه!
باورت میشه؟!

موقع رفتن دوستاشو زد کنار و در حالی که میکشیدن می بردنش...
برام دست تکون داد..
و لب زد:
_دو روز دیگه، ساعت 8 و نیم میام دنبالت!
و شمارشو برام انداخت...

و حدس بزن چیه؟!
امروز سه شنبست!
خدایا دارم دیوونه میشم!
وقتی برگشتم همشو برات می نویسم خب؟

تموم
______________________________
این بچم یکم سافته:)
اوخودا
اقا دفتر خاطراتی نوشتم، افراتی کش دادن بعضی جاها و سریع تر نوشتن بقیه رو...
فقط ذوق زده خاطره بنویسید ببینید چی در میاد🙂😂
یام
ی ساعت از پنج شنبه گذشتا:(
سو ساری...
داشتم ب نوشته هاش هیجان میدادم قبلش یاد داشت بود فقط
ی کوشول طول کشید*-*
عاقا دیگه نمیگم ووت و کامنت فراموش نشه...
اخریشه:)
حال داشتی بزار خیییلی مرسیتم با ذوقم جوابتو میدم چارکرتم هستم😁❤️
نزاشتیم باز مرسی ک خوندی😁❤️

🔞Mу Sweet Killer🔞Where stories live. Discover now