Part 48

2K 198 34
                                    

دفترو سر جاش گذاشتم و از جام بلند شدم...
چه عجیب! همه ساکتن...
نفس عمیقی کشیدم...
آخیش!
از اتاق بیرون زدم تا چیزی برای خوردن پیدا کنم...
وقتی از اتاق خارج شدم یه چیز نرم و سفید و پشمالو دور پام چرخی زد و خیلی کشیده گفت:
_میووووو!

داد زدم:
_جییییل! بیا این گربه دیوونه تو از تو پروپاچه من جمع کن، مگه نگفتم اگه بیاد سمت اتاقم پرتش می کنم بیرون؟!

هیچ جوابی نیومد...
مشکوک شدم...
از پشت شلوارم کلت نقره ای دوست داشتنیمو در اوردم و قدم به قدم از پله ها رفتم پایین...

با صحنه ای که دیدم سر جام خشک شدم...
_تو... ؟!

جونگ کوک

کلویی لوکیشن موبایلی که بیشتر از ده بار به منبع اون اطلاعات رسیده بود ردگیری کرد و تصمیم گرفتم با دو سه تا از بچه ها یه کم آتیش به پا کنیم....

پس وارد اونجا شدیم...
چند نفرو بیهوش کردم و به بقیه گفتم بیرون منتظرم باشن...
روی اپن نشستم و پاهامو تاب دادم...
بعد از حدود نیم ساعت یکی از طبقه بالا داد زد...
و بعد از چند دقیقه پیدا شد...
اولین چیزی که از پیچ راه پله اومد جلو سر یه اسلحه بود...
خوبه، می بینم حداقل حواسش جمعه...
وقتی اومد بیرون نیشخندم اروم اروم از صورتم پاک شد...
_تو... ؟!

چند لحظه هیچی نگفتم...
و بعد فقط با بهت و صدایی که خودم به زور میشنیدم گفتم:
_چرا؟!

یه لحظه چشماش لرزید...
و صداشو دوباره محکم گرفت تا نیفته...
چشماش سرد شد...
اینو از من یاد گرفته بود!
پوزخندی بهم زد...

_نمی دونم! به نظر خودت چرا؟

سرمو انداختم پایین....
_انقد ازم متنفری؟

بلند و دیوانه وار خندید...
_چقدر؟ ها؟ نه عزیزم سوختن تو اتیش کمترین چیزیه که لیاقتشو داری! اگه انتخابش با من بود میدادم زیر دست خودت تلف شی!

پوزخند دیگه ای زد...
_چطوری فهمیدی؟

با سوال جواب دادم...
_چرا جیمین؟ با اون بچه چه مشکلی داری؟

لبخند ارومی زد...
_من باهاش مشکلی ندارم! اون کیوته و لیاقتش چندین برابر توه! اگر مطمئن نبودم نمیتونی بکشیش قاطیش نمی کردم.

نیشخندی زدم...
_اگر قاطیش نمی کردی الان گیر نیفتاده بودی... خائن؟ واقعا؟

شونه بالا انداخت:
_تو همیشه یه پارانویای عوضی بودی! چطوریه که بالاخره یه نفر اعتمادتو داره...

به جیمین فکر کردم...
صورتش...
اون اشکا...
اگر اون یه بازیگره، پس منم یه مرغم‌!
جوابی ندادم...

اسلحه شو باز کرد، تیرارو توی دستش خالی کرد و دونه دونه پرتشون کرد...
هرکدوم یه طرف...
و میشمرد...

یک... لاکی!
دو... دیان!
سه... سهون!
چهار...ساموئل!
پنج....جیل!
شیش...جک!
و هفت....
بین دوتا انگشتش نگهش داشت و چند ثانیه نگاهش کرد....
خوب این منم!
و اروم پرتش کرد یه طرف...
اسلحه رو بست و روی مبل انداخت...
دستاشو از دو طرف باز کرد...
بیا! بزن بکش ببر زیرزمین اصن!
هر گوهی خواستی بخور!
اینهمه زدی اینم روش!
ولی من سوختن تورو میبینم، چه این دنیا...
چه اون دنیا!
برام مهم نیست، من فقط میخواستم همینو ببینم....
که به زودی اتفاق می افته!
من کساییو دارم که راهمو ادامه بدن!
کسایی که تقاصشو ازت پس بگیرن!

اسلحه مو به سمتش گرفتم، دیدم که چشماشو بست...
و بعد ولش کردم...
_من دوباره نمی کشمت!
_____________=______________
عام ساری فور لیت:)
نویسنده یه مشکلی با شخصیت منفی یافته ک باید حل میشد...
عاو راستی از الان بگم!
جاناتان کراش منه بقیش برا شما ولی ب مو هویجیم دس نزنین🙂♥️
دوستون دارم
بوس بای

🔞Mу Sweet Killer🔞Donde viven las historias. Descúbrelo ahora