توی راه تصمیم گرفتم یه کاری کنم که حس نکنه خریدمش...
دوست دارم توی خونه من راحت باشه، طوری که حس کنه از اول پیش خودم بوده...من تموم اون سالهای بدشو براش خوب میکنم و کاری می کنم بتونه با من بودنو عادی تر از بودن با یه دختر تجربه کنه...
اما اگر...
امیدوارم اینطوری نگه ولی اگر...
اگر که بخواد با یه دختر باشه چی؟همونجا بود که به خودم قول دادم؛ قول دادم که جیمینو حتی شده با یه دختر خوشبختش می کنم...
لیاقت این پسر بیشتر از این حرفاست!کوچک ترین کاری که میتونم برای شروع انجام بدم یه شب رویاییه...
باید فعلا سعی کنم آرومش کنم...نگاهی به نیمرخ اشکیش انداختم...
پسرک مظلومم چقدر امشب دلش شکسته...
کاش فقط یه ذره باهام راه میومدی!
تو فقط یه نشونه مثبت بهم بده و من بهت قول میدم نذارم دیگه این چشما اشکی شه..._گریه خیلی به چشمات میاد ولی تو گریه نکن!
بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت : تو منو مثل یه برده خریدی. خانوادم منو مثل یه آشغال دور انداختن،یه لطف بهم کن و تظاهر نکن برات مهمه!
و روشو به سمت شیشه برگردوند.با مهربون ترین لحنی که توی زندگی لجنم به کار بردم شروع کردم حرف زدن...
یا الان یا هرگز!_من هیچوقت نمیخوام تورو ناراحت ببینم، من فقط میخواستم یه زندگی بهتر برات بسازم...
_..
_و درباره اونروز توی پارک، من واقعا دست خودم نبود، نمیدونستم بعد این مدت چه عکس العملی باید داشته باشم.
_..
دستمو اروم روی شونش گذاشتم که به شدت پسش زد و شروع کرد داد زدن:
_به من دست نزن! تو چیزی جز یه عوضی که منو مثل یه جنس ارزون خریده نیستی! کاری به خانواده پستم ندارم طرف حرف من توی لعنتی هستی!ماشینو روشن کردم و به سمت خونه روندم...
اون به زمان احتیاج دارهدیو درونم میخواست عصبانی شه و بهش بفهمونه دوسش دارم...
اما من میدونستم و میفهمیدم که این پسرو نابود کردم...
اون به این راحتی منو نمیبخشه...
وقتی در خونه رو باز کردم یهو فکر جدیدی به سرم زد...
چطور تونست اون پسره رو بغل کنه؟
نکنه که....کنترلم جاشو به یه خشم وصف ناپذیر داد...
این دیگه نه!
'_خودتو کنترل کن پسر... اون برات توضیح میده!
+ولی اون عوضی عشقمو بغل کرد...
_بهش فرصت بده، جیمین من خائن نیست.'چمدونارو وسط حیاط پرت کردم وبا اروم ترین و کنترل شده ترین لحن ممکن توی صورتش غریدم:
_اون پسره کی بود؟!
_به تو ربطی نداره!
_جیمین رو اعصاب من رژه نرو من یه سوالو دوبار تکرار نمی کنم!جیمین
عصبی بودم...
اون منو کشیده بود اینجا و حالا داره بازجوییم می کنه؟
جراتم و جمع کردم، تو صورتش زل زدم و گستاخانه گفتم:
_اون عشقم بود میخوای چیکار کنی؟ اونم ازم بگیری؟ یا می خوای منم بکشی؟ قاتل پست ولم کن! میخوام برگردم پیشش.'_جیمین این کارو نکن
+وجدان جان الان وقتش نیست
_پسر مگه یادت رفته؟ تو الان پیش یه قاتل خونسرد گیر افتادی!
+دهنو ببند بشین سرجات!
_..
_افرین وجدان خوب'جونگ کوک
_تو حق نداری اینطوری باهام حرف بزنی!
پوزخندی بهم زد :
_معلومه که حق دارم! تو زندگیمو نابود کردی و انتتظار داری الان از بودن توی این...این جهنم روبروی یه قاتل وایسادم خیلی خوشحالم؟ منو چی فرض کردی عوضی!
خون جلوی چشمامو گرفت...من اینهمه بیتاب بودم و براش پر پر می زدم، به عزیز ترینام توهین کردم که الان این شرو ورارو تحویل بگیرم؟
بدترین احتمالی که میدادم فقط گی نبودنش بود....
می ترسیدم بخواد با یه دختر باشه، بچه داشته باشه و به قول بعضیا عادی باشه.هه من خرو ببین چه قولی به خودم دادم!
برای خودم متاسفم....
جیمین یه فرشته دوست داشتنیه، پسری که حتی تو خوابمم تصور نمی کردم باهاش ملاقات کنم....دوست داشتم براش یه بهشت بسازم...
بهشتی که فرشته کوچولوم با من، یا حتی یه دختر توش راحت باشه....من، جئون جونگ کوکی که هرچی بخواد به دست میاره الان بازیچه دست یه بچه بودم....
فرشته من خودش روی ظالم منو انتخاب کرده!
این فراتر از صبر و تحمل من بود؛ ول کردن منی که یه دنیا رو سر انگشتم می چرخه به خاطر یه پسر دیگه که حتی درسشم تموم نکرده فراتر از حد کپنم بود.
من حاظرم این فرشته رو به زورم که شده توی جهنم خودم نگه دارم و نزارم سهم اون ولگرد خیابونی بشه!
افکارمو جمع کردم و با اخم غریدم:
_هرچقدرم که چسناله کنی تو الان مال منی. کاری میکنم بودن با اون پسره رو تو خوابتم نبینی.جیمین
دستمو به سمت اتاقش می کشید و تنها کاری که از دست من بر می اومد داد زدن بود.
_کمک! یکی منو از دست این روانی نجات بده! من ایـ....
حرفم با ضربه دستش که محکم توی دهنم کوبید قطع شد._اگه میخای چیزی ازت بمونه بهتره صداتو ببری!
'بیا! وقتی به حرف من گوش نکنی دقیقا همین میشه!'این تنها جمله ای بود که توی اون موقعیت به ذهنم رسید...
لازم نیست شما بگین خودم میگم...
این اون قسمتیه که من تیکه تیکه میشم و باهام یه سوپ فوق محشر درست میکنن...
وصیت میکنم اسم سوپمو بزارین سوپ جیمین__________
خیلی خیلی خیلییییی سخت بود اینسری-_-
برای همین کوتاه شد، این پارتو من قرار نبود بنویسم خو-_-
نویسندتون سرویس شد😬
انرژی لطفا!
ضمیمه:قابل پیشبینی شدن این پارت بخاطر اتفاقای جدیده، شرمنده.
ضمیمه ی ضمیمه😹:لطف کنین پیشبینیتونو نگید تو کامنتا-_-❤️
ضمیمه ی ضمیمه ی ضمیمه:ولی کامنت بزاریدا😬🔪
YOU ARE READING
🔞Mу Sweet Killer🔞
Fanfictionکاپل اصلی:کوکمین هشدار:اسمات_شکنجه_مرگ و کلا جنبه بالا و روحیه قوی لازمه خلاصه که لطفا رعایت کنید(که میدونم نمیکنید 0_0)