Part 17

4.2K 384 20
                                    

جیمین

خسته شده بودم و فقط منتظر بودم این روزا بگذره و بتونم برگردم خونه!

حتی اون جینای دیوانه جای شکر داره به این عوضی.
‌انقدر شستم و سابیدم که دستام دیگه جون نداره.

همچنان داشتم غر می زدم که صدای تلفن اتاقم بلند شد. 'فاک یو'
صدامو صاف کردم:
_بفرمایید؟
_سریع اون بطری سبزه رو با دوتا جام خوشگل برام بیار، دیر کنی از حقوقت خبری نیس.
و بدون هیچ حرفی گوشی بی صاحابو قطع کرد.
زیر لب غر غر میکردم و دلم برای لوهان تنگ شده بود. هرچی باشه اون تنها رفیقم توی این جهنم بود!

_اره دیگه! هی جیمین این کارو بکن جیمین اون کارو نکن یه جوری رفتار میکنه انگار سلطانه و منم برده شم! ای کارد بخوره تو اون شکمت که مجبورم می کنی روزی صد نوع غذا درست کنم! تهشم میگی مرسی؟ عمرا! اینهمه خدمتکار کوفتی تو این خونه هست، هرچیم میگن انقد ازین بچه کار نکش فقط بلده بگه:
با لحن مسخره ای سعی کردم صداشو تقلید کنم.
_اخه میدونین، دستپخت جیمین مثل مامان جندمه! برا همین:/ (این ادبیات شخمیمو ببخشید اعصاب ندارم)

با رسیدن به راهرو اتاقش زبونم قفل شد. چنان صدای آه و ناله ای از توی اون اتاق می اومد که ترسیدم برم داخل خفتم کنن! والا از این روانی چیزی بعید نیست.

'خدایا میدونم من یکم خلم ولی خودمو به تو میسپارم که با ورود به این اتاق حامله نشم!'
این دفعه وجدانم هیچی نگفت فقط کاملا پوکرفیس بهم زل زده بود.

بالاخره با خودم کنار اومدم و با دست لرزون در زدم.
_بیا تو
قرار بود چشمامو ببندم، اما خب یه کوچولو محاسباتم جابجا شد و اول درو باز کردم و سینی رو گذاشتم روی میز، بعد چشمامو بستم و اومدم بیرون-_-

'_اسکل الان چشم بستنت فایدش چی بود؟
_تو یکی خفه که اصلا حوصلتو ندارم!
_دروغ میگم؟!
_خب هول شدم چیکار کنم؟
_بیا منو بخور!
_باید چشمامو بشورم!
_بیخیال حالا خوبه خودت....
_خفه! باز بت رو دادما!'

کاش یه دکمه خاموش برای قسمت زر زروی مغز انسان وجود داشت، اونوقت من اولین نفری بودم که وجدان حاضر جوابمو خفه می کردم.
' ولی خدایی خوب چیزی بودا! '

چشم غره ای به خودم رفتم و مغز لعنتیم شروع کرد به باز سازی صحنه ای که دیده بودم.
همچنان قسمت جدا شده رو میتونین نخونین!
__________________
یه پسر روی تخت داگی شده بود و با قلاده به تاج تخت بسته شده بود و جونگ کوک، خب بگذریم!

و یکی دیگه هم با یه قلاده تیغ تیغی مشکی که فکر کنم با پرسینگ دماغش ست بود به یه میله وسط اتاق بسته شده بود و یه ویبراتور تو ک.ونش بود.
___________________
سری تکون دادم تا از فکر بیرون بیام. تازه یادم اومد که جلوی در اتاق خشک شدم.
سمت اتاقم رفتم و روی تخت نشستم.

🔞Mу Sweet Killer🔞Where stories live. Discover now