Part 4

9.3K 765 36
                                    

همه جا سرسبز بود و مامانم روبه روم بود.
میخواستم باهاش حرف بزنم اما یهو با بالشت محکمی که توسط لوهان به سمتم پرت شده بود، از دنیای شیرین خواب بیدار شدم و سیخ روی تخت نشستم.

لوهان تو چهارچوب در ایستاده بود و دهنش تکون میخورد که البته من هیچی از حرفاش نمیفهمیدم.
با دادی که زد تازه به خودم اومدم و فهمیدم کجام!

_جیمییین تو اصلا گوش میدی دارم چی میگم؟
همچنان گیج بهش زل زدم، تهدید کنان انگشتش رو به سمتم بالا گرفت و گفت:

_اگه تا پنج دیقه دیگه پایین نباشی، به جونگ کوک میگم اخراجت کنه.

محکم درو کوبید و رفت.
'وایسا ببینم اخراج؟!'
یهو مخم هشدار داد و با یه جیغ فرابنفش از جام پریدم و سریع آماده شدم و از پله ها پایین دویدم.
لوهان تو آشپزخونه بود و فقط دستور میداد.

_اهم اهم
_عه اومدی؟ کم کم داشتم فک میکردم دوباره خوابیدی.

طی رو به سمتم پرت کرد و ادامه داد:
_زودباش! اون سالن باید از تمیزی برق بزنه.
کف امارت به نظر تموم نشدنی بود و اون لکه ها‌‌‌‌‌...

انگار هیچوقت اینجا تمیز نشده!
همچنان درگیر طی کشیدن بودم که یهو لوهان پرید داخل:

_اوه اینجایی پسر! زود برو بالا اونیکی فرمتو بپوش و بیا پایین، آنا تا چند دقیقه دیگه میرسه.

'آنا دیگه چه خریه؟'
_برو دیگه چرا وایسادی؟
_باشه باشه

رفتم بالا و لباسو از کاور در اوردم.یه کت و شلوار مشکی بود و یه پیراهن سفید.
'هوممم بدک نیست'

پوشیدمش و رفتم پایین. داشتم از پله ها میرفتم پایین که از تو حیاط صدای جیغ جیغ های دخترونه ای رو شنیدم.

بلافاصله لوهان با قیافه ای عصبی و چهره ای که انگار هر لحظه ممکنه بزنه زیر گریه وارد خونه شد، به من تنه زد و به اتاقش رفت.
'د هل این دیگه چش بود؟'

بالاخره جونگ کوک به همراه دختری که مثل کوالا از بازوش آویزون شده بود وارد خونه شد.
ولی خدایی اینم آدم بود که به خاطرش اونهمه بدبختی کشیدیم؟

سینه هاش زده بود بیرون و از اون طرف باسنش،
دماغش عملی بود طوری که هیچی ازش نمونده بود و چشمای ریزش خیلی روی اعصاب بود. لباش هم قشنگ میشد برید به جای متکا استفاده کرد!

صدای جیغ جیغیشو شنیدم که میگفت:
_عزیزم باید بیشتر روی تربیت خدمتکارات وقت بزاری.

جونگ کوک به زور جلوی خودشو گرفته بود تا حرفی نزنه،لبخنداش،کاراش همه چیزش مصنوعی بود. اما چرا؟ چرا این دختر احمقو دعوت کرده بود و سعی می کرد باهاش خوب رفتار کنه؟

' لعنتی لوهان'
به بحض اینکه این فکر از سرم رد شد با آخرین سرعتم از پله ها بالا رفتم و تقه ای به در اتاقش زدم. جواب نداد، درو باز کردم و رفتم داخل‌. دکور اتاقش آبی و سفید بود و آرامش خاصی داشت؛ طوری که فقط دلت بخواد اونجا بخوابی و بخوابی.
صدای دوش حمام میومد.

🔞Mу Sweet Killer🔞Where stories live. Discover now