جیمین
روی تخت پخش شده بودم و خاطره هامو مرور می کردم...
ساعت بهم پوزخند می زد و یادم مینداخت که حتی دل بستن به کسی نمیتونه نجاتت بده.
این فقط حالتو بدتر می کنه و خدا میدونه چقدر میتونه دردناک باشه...
مهم نیست چقد اون شخص خوب باشه، اخرش همیشه درده.
خسته شدن از زندگی مزایای خودشو داره...
مثلا میدونی دیگه بدتر از این نمیشه...
وقتی آستانه تحمل بشکنه، هیچ اتفاقی نمیتونه دنیارو زهر آگین تر کنه...جونگ کوک
اخرین چمدونمم بستم.
قرار بود بعد از این که ازدواج کردین از کشور خارجمون کنه...
عجیب این روزا منو یاد دارک ترین صحنه های ی داستان سد اند میندازه!
اعصاب خورد کن و نا امید کننده...
فردا اون روز شومه، و واقعا نمیدونم قراره چطوری ازش زنده بیرون بیام.ساعت پشت ساعت می گشت و من حتی نمی دونستم کیا به مراسم عروسیم دعوت شدن!
و درباره عروس، فقط می دونستم که یکی دو تختش کمه و قیافش شبیه میمونای انگولاییه.
واقعا چطوری اینطوری شد؟
اگر بدونم اینا زیر سر کی بوده، تکه تکش می کنم و می کشمش.
با دست خودم...
اما فعلا...
زندگی دست من نیست.زودتر از همیشه روی تخت دراز کشیدم و به آینده فکر کردم...
تا حدودا صبح خوابم نبرد...
اما خب خواب موندن تو مراسم فردا ارزوم بود!*روز عروسی =)*
با صدای جیغ جیغ چندش اون دختره بیدار شدم...
_واییی چقد میخوابی! خیر سرم امروز عروسیمه و شازده مثل خرس افتاده خوابیده! خجالت بکش پاشو!یه کم دیگه تحمل کردم و بعد با یه حرکت از تخت پریدم پایین و گلوشو گرفتم و تو صورتش غریدم:
_یه بار دیگه باهام اونطوری حرف بزن و مجبور شو برای عروسی با برانکارد و بدون دندون تشریف بیاری!
ترسیده آب دهنشو قورت داد...
صورتش با اون حجم از ارایش و لباس بیریختش که خدا میدونه کی طراحی کرده افتضاح تر از همیشه شده بود...لبای گندش با اون رژ قرمز شبیه گل ادم خوار شده بود و ادمو وسوسه می کرد به رنگ قرمز طبیعی درش بیاره...
یه پشت دستی کوچولو...
'خودتو کنترل کن... نمیخوای ک کار دستمون بدی؟'پوزخندی بهش زدم و محکم گلوشو ول کردم...
_با ماشین خودت میریم. حال رانندگی ندارم.بی هیچ حرف دیگه ای تو ماشینش عقب نشستم و منتظر شدم تشریف بیاره...
در سمتمو باز کرد و اروم و با احتیاط، ولی عصبی گفت:
_معلوم هست چه مرگته؟ از خواب بیدار شدی نشستی پشت ماشین ک بری عروسیت؟ مگه مدرسس که اینطوری پف کرده بیای؟قصدم این بود که همونجا اماده شم...
ولی برای حرس دادنش گفتم:
_من تو همین حالتمم واسه تو زیادیم.
YOU ARE READING
🔞Mу Sweet Killer🔞
Fanfictionکاپل اصلی:کوکمین هشدار:اسمات_شکنجه_مرگ و کلا جنبه بالا و روحیه قوی لازمه خلاصه که لطفا رعایت کنید(که میدونم نمیکنید 0_0)