جیمین
دراز کشیدم رو تخت و به خدمتکار که میزو جمع کرد زل زدم...
اخیش بالاخره تموم شد!
بعد از نیم ساعت که کوک رفت تازه یادش افتاد میزیم برا جمع کردن هست!
چقدرم لفتش میده...با صدای بسته شدن در بلند گفتم:
_آخییییییشششش!غلطی زدم و از تخت اومدم پایین...
حالا چیکار کنم؟!پاهامو روی تخت گذاشتم و با سر برعکس آویزون شدم...
شروع کردم خوندن با ریتم...
_حوصلم...سر رفته!
_حوووصلم سر رفته!حدودا چهل و پنج دقیقه تو همون حالت برا خودم حوصلم سر رفته خوندم...
خودمونیما! چه زندگی مزخرفیه، هیچ فایده ای نداره فقط حوصلم سر میره و بس!همینطور که برای خودم فکرای چرت و پرت می کردم یهو در اتاق باز شد و جونگ کوک اومد داخل...
از صدای در شوکه شدم و با سر افتادم!_سلام!
در حال مالیدن سرم:
_سلام و درد! وقتی میای تو در بزن نمیگی شاید یه بدبختی با کله آویزونه؟بلند خندید...
دستمو کشید و به سمت کمد هلم داد...
_بجنب! وقت نداریم!سوالی نگاهش کردم...
جدی گفت:
_خیلی خنگیا! فقط 8 ساعت وقت داریم تا بریم خرید کنیم، نهار بخوریم، قدم بزنیم، اونیکی عمارت به سگا سر بزنیم و دقیقا موقع غروب رو پشت بوم باشیم! اگه نرسیم دیگه نمیتونیم شب فیلم ببینیم!دهنم باز موند.
این بشر چقد حوصله داره! این همه برنامه فقط برای یه روز؟!_چیه! اینطوری نگاهم نکن میخوام از همه لحظه های با تو کامل استفاده کنم.
از اتاق بیرون رفت و از پشت در گفت:
_پنج دقیقه دیگه پایین نباشی میام خودم لباستو میپوشونم.خندیدم...
دیوونه!
یعنی روزی می رسه که منم همینقدر عاشقت باشم؟
سریع اماده شدم و از پله ها دویدم پایین.چشم غره ای به خدمتکارا رفتم و تا ماشین دویدم...
_هی، درباره لباسا چی شد پس؟ قرار بود حلش کنی.شونه ای بالا انداخت...
_الان پیش خودتم شبم اون طرف میمونیم، صبح که برگردی اوکی شده.قبل از استارت زدن به سمتم برگشت و گفت:
_میخوام یه قولی بهم بدی..._این که هیچوقت، به هیچ عنوان فکر نکنی دوستت ندارم. قول بده تا ابد اینو یادت میمونه که تو خون توی رگای منی!
اون لحظه مثل دیوونه ها بهش نگاه کردم...
نفهمیدم منظورش چیه....
اما دوست داشتم به این بازی دیوونه وار پا بدم.
_قول میدم.کل روز گشتیم و خوش گزروندیم...
با دیوونگی دنیا دیوونه بازی در اوردیم!
کاش چرخ و فلک زندگی وقتی به بالاترین نقطه می رسید متوقف می شد...
برای همیشه!
اونطوری می تونستیم درحال تماشای ستاره بختمون پیر شیم و تو بغل هم جون بدیم...
YOU ARE READING
🔞Mу Sweet Killer🔞
Fanfictionکاپل اصلی:کوکمین هشدار:اسمات_شکنجه_مرگ و کلا جنبه بالا و روحیه قوی لازمه خلاصه که لطفا رعایت کنید(که میدونم نمیکنید 0_0)